اهل سحر

اَللهم صَلِّ عَلَی مُحَمد وَ آلِ مُحمد و عَجِّل فَرَجَهُم

اهل سحر

اَللهم صَلِّ عَلَی مُحَمد وَ آلِ مُحمد و عَجِّل فَرَجَهُم

اهل سحر

«امام صادق (ع) :هیچ عمل نیکى نیست مگر اینکه ثواب روشنى در قرآن براى آن بیان شده، مگر نماز شب که خداوند بزرگ، ثواب آن را روشن نساخته به خاطر عظمت و اهمیت آن؛ لذا فرموده است: هیچکس نمى‏داند چه ثوابهایى که مایه روشنایى چشمان است براى کسانی که نماز شب میخوانند، نهفته شده است»

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

شیخ عزیز

۱۵
آبان

مصاحبه ای از شیخ عزیز در یکی از سایت ها پیدا کردم شاید برای دوستان جالب باشد:

نام؟
ـ رضا.

ـ نام خانوادگی؟
ـ جعفری.

ـ شغل؟
ـ طلبه‌ام و مشغول درس.

ـ تحصیلات؟
ـ خارج و بعد از خارج.

ـ شغل پدر؟
ـ خیاط.

ـ دورترین خاطره‌ای که از ایام کودکی در ذهن دارید؟
ـ تصویر واضحی از اتاق و اشیاء اتاق و آدم‌هایی که در اتاق بودند در ذهن دارم. و من در آغوش مادرم بودم. چند ماه پیش بود که به مناسبتی به مادرم گفتم و او تعجب کرد و گفت در آن تصویر یک سال و چند ماه بیشتر نداشته‌ام.

ـ تلخ‌ترین خاطره زندگی‌تان؟
ـ خاطره تلخ ندارم.

ـ تا به حال گم شده‌اید؟
ـ یکی دو بار، بچه که بودم در ازدحام جمعیت گم شدم و البته زود پیدا شدم.

ـ بزرگترین اشتباه جوانی؟
ـ خودِ جوانی!

ـ تفاوت‌تان با ده سال پیش؟
ـ خیلی زیاد. به اندازه ده سال. آن به آنم تفاوت دارد.

ـ شما شاعر روحانی هستید یا روحانی شاعر؟
ـ به حسب زمان، قبل از اینکه طلبه بشوم شعر را شروع کرده بودم. از سال 63 با شعر آشنا شدم و البته یکی دو ماه بعد از آن هم طلبه شدم. شاعری و طلبگی‌ام توامان پیش آمده‌اند. البته سعی می‌کنم وقتی شاعرم شاعر باشم و وقتی طلبه‌ام طلبه. که البته تفکیک بسیار مشکلی است.

ـ لباس روحانیت مصونیت است یا محدودیت؟
ـ برای من که برکت بوده است و از بسیاری از ابتلائات و خطرها مصونم داشته است. مرا محدود نیز نکرده است. یعنی این‌طور نبوده که به خاطر اینکه ملبس هستم کاری را بکنم یا نکنم و جایی بروم یا نروم. در این لباس هم خودم بوده‌ام. لباس روحانیت برای من لباس مبارکی بوده است.

ـ بهترین نمونه تولا در شعر فارسی؟
ـ نمونه‌ها زیادند. عمان سامانی و مثنوی گنجینه الاسرارش. مرحوم شیخ محمدحسین غروی (کمپانی) و با تقریری خاص، حافظ و مولوی.

ـ و بهترین نمونه‌های تبرا؟
ـ همین‌ها. تولا و تبرا نه در مفهوم و نه در مصداق از هم جدا نیستند. کسی که اهل تولاست، اگر تولایش کامل باشد حتما اهل تبری هم هست. و آن‌که اهل تبراست نیز اگر تبرایش کمال داشته باشه، اهل تولاست. تولا و تبرا اموری بسیطند. و البته کسی که اهل تولاست، همین که به حق تولا می‌جوید در حال تبرای از باطل نیز هست.

ـ آخرین آرزویی که کردید؟
ـ آخرین آرزویم آرزوی آن به آنم است: فتح بابی در معرفت. به معنایی خاص البته.

ـ آخرین کتابی که خواندید؟
ـ همین دیشب بود که مجموعه اشعار حسین منزوی را می‌خواندم.

ـ آخرین سطری که نوشتید؟
ـ دیروز ظهر اتفاقی را که برایم افتاده بود یادداشت کردم. قبل از آن هم یکی دو مصرع از یک شعر تازه.

ـ تلویزیون در یک جمله؟
ـ تلویزیون برایم مجموعه‌ای از صورت‌هاست. و من که نسبتی با صورت‌ها ندارم توجهی به تلویزیون نیز ندارم.

ـ منبر؟
ـ محل اشراق و افاضه.

ـ پدر؟
ـ روح حاکم. روح حاکم بر خانواده. مادر در خانواده ظهور دارد. پدر روح است. هست، اما مختفی است.

ـ مرگ؟
ـ شیرین. گاه از عسل شیرین‌تر.

ـ اینترنت؟
ـ برای طلبه می‌تواند نقش منبر را ایفا کند. مثل منبری در مسجد اموی شام.

ـ موسیقی گوش می‌دهید؟
ـ معمولاً گوش نمی‌دهم و اصراری بر شنیدنش ندارم، اما به گوشم می‌خورد. از موسیقی بدم نمی‌آید، اما از هرچیز که توجهم را. لذا این‌طور نیست که زمانی را برای گوش دادن موسیقی کنار بگذارم.به خودش جلب کند ابا دارم

ـ وقتی عصبانی می‌شوید چه می‌کنید؟
ـ آرام می‌شوم. با یک آرامش ناخودآگاه با مسأله پیش آمده برخورد می‌کنم.

ـ کدام‌یک از آثارتان را بیشتر دوست دارید؟
ـ هیچ‌کدام را. تعلق خاطری به هیچ‌کدام‌شان ندارم. نگاهم به آنها نگاه خطاطی است که به مشق‌هایش نگاه می‌کند. و البته می‌بیند که در جاهایی از این مشق‌ها موفق بوده و در جاهایی هم نه. به حسب این‌که مجموعه‌هایم آیینی هستند، عرض ارادتی که در آنهاست برایم مهم است. اما به این می‌اندیشم که این شعرها نسبت به مخاطب‌شان که حضرات آل الله هستند حقیر هستند. بد است که بخواهم بگویم این عرض ارادت من است. آنها بزرگتر از این دست ارادت‌ها هستند.

ـ و به همین دلیل است که معمولاً دعوت به محافل شعرخوانی را نمی‌پذیرید؟
ـ یکی از دلایلش هم همین است. اما نه فقط به این دلیل. اشتغالات دیگری دارم که شعرخوانی نسبت به آنها ضروری نیست. سعی می‌کنم به آنچه ضروری‌تر است بپردازم. می‌گویم حالا شعری گفته‌ام، چه لزومی دارم که بروم و همه‌جا بخوانمش. چند باری هم که در محافل شعرخوانی شعر خوانده‌ام و البته تعدادش از انگشتان دست تجاوز نمی‌کند، به اصرار دوستان بوده است.

ـ آیا شعر آیینی یعنی شعر مدح و مرثیه؟
ـ خیر. شعر آیینی اعم از مدح و مرثیه است. اما مدح و مرثیه اهم و افضل مصادیق شعر آیینی محسوب می‌شود.

ـ اهل اس‌ام‌اس فرستادن هستید؟
ـ لااقل اهل جواب دادن به اس‌ام اس‌ها هستم!

ـ با چند انگشت تایپ می‌کنید؟
ـ تایپیست خوبی نیستم. با چهار انگشت. دوتا از این دست و دوتا از آن دست!

ـ تا به حال چندبار اسم خودتان را در گوگل سرچ کرده‌اید؟
ـ باری با یکی از دوستان بودیم. ایشان سرچ کرد و من دیدم. تشابه اسمی‌ای پیش آمده بود و جستجو کردیم ببینیم اسم و فامیل رضا جعفری چندتاست.

ـ شخصیت تاریخی مورد علاقه‌تان کیست؟
ـ زید بن علی بن الحسین. رشادت‌شان، نحوه شهادت‌شان، و تعاریفی که در مورد ایشان از ائمه رسیده است برایم بسیار جالب است.

ـ بوی مورد علاقه‌تان؟
ـ بوی یاس. و بعداً بوی گل محمدی.

ـ شاعری مهم‌تر است یا نانوایی؟
ـ قیاس مع‌الفارقی است. هردو مهمند. بسته به نسبت شاعر با شاعری و نانوا با نانوایی.

ـ به چه کسی بیشتر تلفن می‌زنید؟
ـ به خانواده. و در مرحله بعد به آقا جواد حیدری، مدیر انتشارات آرام دل.

ـ بزرگترین آرزویی که به آن رسیدید؟
ـ آرزوهایم مقوله به تشکیکند و مرتبه به مرتبه. و در مرتبه خودشان به بیشتر آنها رسیده‌ام.

ـ عجیب‌ترین گوشه تاریخ؟
ـ قضیه فاطمیه.

ـ چرا؟
ـ به این فکر می‌کنم که چطور می‌شود چند روز بعد از رحلت پیامبر چنین اتفاقاتی بیفتد و صدایی از کسی برنخیزد و همه‌چیز عادی و معمولی بگذرد. به نظرم ابهام این ماجرا از ماجرای کربلا هم بیشتر است؛ چون چرایی‌های بی‌جوابش بیشتر است.

ـ آیا واقعاً آب عقل و عشق در یک جوی نمی‌رود؟
ـ بستگی دارد به تعبیری که از عقل و عشق داریم. اگر هردو در مرتبه خودشان باشند، نه. اما اگر عشق را عقل ناب، یعنی عقلی که به کمال رسیده است، تصور کنیم، یا عقل را عشقی نازل‌شده بدانیم، می‌بینیم که تباینی ندارند. در این‌صورت می‌شود گفت آب هردو اینها در یک جوی جاری است.

ـ اگر صد میلیون داشته باشید با آن چه می‌کنید؟
ـ می‌گذارم یک گوشه، که وقتی به کار آمد خرجش کنم!

ـ پنج کتاب برای تنهایی؟
ـ کتاب‌هایی که با خود به سفر می‌برم، که می‌دانم وقت تنهایی دارم، اینهاست: قرآن، مفاتیح، دیوان حافظ، دیوان مرحوم غروی و یکی از کتاب‌های محی‌الدین ابن‌عربی. فصوص یا برخی از مجلدات فتوحات.

ـ مهم‌ترین کلمه وجود؟
ـ وجود.

ـ به فال حافظ اعتقاد دارید؟
ـ اعتقاد که چه بگویم، اما مجرب است. تجربه کرده‌ام و مصاب هم بوده است.

ـ بهترین فیلم بعد از انقلاب؟
ـ چندان اهل فیلم دیدن نیستم، اما در بین فیلم‌هایی که دیده‌ام، «یک تکه نان» را دوست دارم. فیلمی پرمعنا و عمیق بود و برایم جذاب. فیلم‌های ابراهیم حاتمی‌کیا را هم دوست دارم. مخصوصاً روبان قرمز را.

ـ که از فیلم‌های مظلوم حاتمی‌کیاست...
ـ بله. طرح بسیار خوبی بود و خصوصاً سکانس مباهله‌اش را بسیار دوست دارم.

ـ اولین بیتی را که گفتید به خاطر دارید؟
ـ نه. خیلی دور است.

ـ و آخرین بیت؟
ـ شاعران در وصف تو ماندند در ای‌کاش‌ها
تو کجا و خامه نامحرم نقاش‌ها
روشنی آن‌قدر که هرشب حکایت کرده از
زیر نور صورتت خیاطی خفاش‌ها

ـ شعرهای خود‌تان را حفظ نیستید؟
ـ نه. مگر این‌که برای کسی یا کسانی چندبار بخوانم و در ذهنم بماند.

ـ از کدام شاعر بیشتر شعر حفظید؟
ـ بهتر است بگویید از کدام شاعر بیشتر شعر حفظ بودید! این روزها ذهنم از شعر به چیزهای دیگری منصرف شده و حفظیات شعری‌ام اندک شده است. از معاصرین بسیاری از شعرهای قیصر امین‌پور را حفظ بودم و از قدما بیشتر شعرهای حافظ را. در مرحله بعد هم شعرهای بیدل و مرحوم غروی را. اما الان همین‌ها هم به سختی به ذهنم می‌آیند.

ـ بهترین نمونه عشق در ادبیات فارسی؟
ـ لیلی و مجنون.

ـ بهترین نمونه اعتراض در ادبیات فارسی؟
ـ بیدل دهلوی. زمینه‌ای از اعتراض به خیلی چیزها در شعر بیدل وجود دارد.

ـ کوتاه درباره حاج منصور ارضی؟
ـ وفا.

ـ حاج اسماعیل دولابی؟
ـ زلال، مثل دریا.

ـ علی معلم دامغانی؟
ـ فخیم و فاخر.

ـ حاج مهدی سماواتی؟
ـ صدای نجیب.

ـ سیدحسن حسینی؟
ـ گنجشک و جبرئیل.

ـ حاج محمود کریمی؟
ـ مایه اصفهان.

ـ قیصر امین‌پور؟
ـ قیصر معتقد بود شعر تعریف‌پذیر نیست و خود قیصر شعر مجسم بود، با همان ویژگی‌های شعری خودش. یعنی شعری بود عاری از تظاهر یکی از صنایع ادبی و صور خیال.

ـ علی دایی؟
ـ چیزی ندارم بگویم!

  • محمد تقی

نفحات

۱۴
آبان

رسول خدا ص فرمودند :
«اِنَّ لِرَبِّکُمْ فی ایامِ دَهْرِکُمْ
نَفَحاتٌ فَتَعَرَّضُوا لَها لَعَلَّهُ اَن یصیبَکُمْ نَفْحَةٌ مِنْها فَلا
تَشْقَوْنَ بَعْدَها اَبداً؛ همانا در طول زندگی شما نسیم‌هایی از سوی پروردگارتان
می‌وزد. هان! خود را در معرض آنها قرار دهید، باشد که چنین نسیمی سبب شود که برای
همیشه بدبختی از شما دور ماند». [سیوطی، جامع الصغیر، ج ۱، ص ۹۵

 

 

یکی از این نسیم ها چند ماه پیش بر روزهای زندگیم وزیدن گرفت البته به ظاهر نسیم نبود ....

مریض شدم . چهار ماه و اندی. تازه عقد کرده بودیم و به جرگه ی تاهل پیوسته بودم که اینطور شد . روزها می گذشت بعضی روزها امید زندگی حتی برای چند ساعت بعد را هم نداشتم.

نزدیک به یک ماه و نیم سر کار نرفتم. کلی خرج و بیمارستان و دکتر و ... آخرش هم معلوم نشد چی بود و چرا اینطور شد.

فقط خودم نبودم که احتمال موندنم رو کم می دونستم خیلی از دوستان هم به مزاح عکس های خوبشونو با من کنار گذاشته بودند تا اول محرم برام فاتحه ای بخونن و به هم نشون بدن.

بچه ها می گفتن تکلیف ما رو روشن کن دیگه می ری یا می مونی . مثل اینکه هر سال محرم باید یکی از جمع کم بشه کاظم ، حسین نعمتی ، ابراهیم یادگاری . دوستان با رفتن من خیالشون راحت میشد که رفتنی منم . البته همین الان که دارم این مطلبو رو می نویسم باید به اطلاعشون برسونم که من هنوز نفس می کشم مواظب خودتون باشید.

این مریضی برام فواید زیادی داشت. فهمیدم برای چه کسانی و به چه دلیل و تا چه مدتی اهمیت دارم. البته این موضوع به خودی خود ارزش نداره اما ثمرش اینه که آدم بفهمه دنیا دار فراموشیه و باید خودت به فکر خودت باشی . مگه امثال من چقدر به فکر دیگران هستیم که از دیگران توقع داشته باشیم. چقدر تو روزهای یاد رفقای مریضمون هستیم چقدر برای سلامتیشون دعا میکنیم ؟ چقدر برای دوستام وقت میزاریم ؟ البته این برای یه بچه مسلمون عیب محسوب میشه که باید اصلاح کنیم.

تو این مدت یه آیه مدام تو ذهنم بود " اگر راست می گویید که در نزد خدا جایگاه دارید از خدا مرگ خود را تمنا کنید" به اعمال و رفتارم نگاه می کردم از مرگ می ترسیدم. باور کنید حتی یک عمل درخور و شایسته و خالص در نامه ی عملم ندیدم.

حاج حسین نجفی تو یکی از جلساتش صحبتی با این مضمون داشت که سخت ترین لحظه برای اهل عذاب و شیرین ترین لحظه برای اهل بهشت اون موقعیه که مرگ رو جلوشون سر می برند و ندای خلود سر می دهند. یعنی هر طور که هستی باش تا ... تایی که انتها ندارد.

بچه ها واقعا سخته حتی اگه به گوشه ی چشمی از صاحبان شفاعت بهشتی بشیم به رتبه های بالاتر از خودمون حسرت می خوریم و دیگه از اون مقامی که داریم بالاتر نمیریم .... خیلی سخته ...

یه وقتایی مریضیم نوسانی بود نصف روز حالم بهتر بود دوباره شروع می شد ... وقتی حالم خراب بود دعا می کردم و با خودم عهد می کردم اگه حالم خوب بشه زندگیمو نذر امام حسین می کنمو بنده ی خوبی برات میشم و .....

وقتی خوب میشدم میدیدم برام سنگینه یاد اون آیه می افتادم که عده ای سوار بر کشتی و گرفتار امواج از خدا می خواستند که نجاتشون بده و اگه اینطور بشه فقط فقط خدا رو بپرستن . وقتی به ساحل امن می رسیدن شک می کردن.

من شک نکردم ولی پای ارادتم سست بود همه ی روزمو همه ی کارامو نتونستم با یاد حسین ع انجام بدم. بنده ی خوبی هم نبودم . خیلی از خدا خواستم طلیعه ی محرم ارباب رو ببینم خدا روشکر منت سرم گذاشت امروز اوله محرمه و چشمان من با یاد روضه های حسین جان نمناک.

خدا رو شکر خیلی بهترم ولی سبک زندگیم یکم عوض شده یکم بیشتر به حرفام و کارهام دقت می کنم حواسم هست حقی از دیگران و رو گردنم سوار نکنم. سخته ولی دارم تلاشمو میکنم . روز حسرت خوردن نزدیکه وقتی دستمون از دنیا کوتاه بشه دیگه ما ایم و اعمالمون . طبیعتش هم همینه مگه ما چقدر به یاد دوستامون هستیم ...

این مطلبو یدفعه و بدون تامل نوشتم چرا که علی عزیز خیلی اصرار داشت آدرس وبلاگ رو بدم بهش انشالله بزودی مطالبی درباره ی سحر و شاید هم هیئت و دوستان روی این صفحه بزارم

 

  • محمد تقی