اهل سحر

اَللهم صَلِّ عَلَی مُحَمد وَ آلِ مُحمد و عَجِّل فَرَجَهُم

اهل سحر

اَللهم صَلِّ عَلَی مُحَمد وَ آلِ مُحمد و عَجِّل فَرَجَهُم

اهل سحر

«امام صادق (ع) :هیچ عمل نیکى نیست مگر اینکه ثواب روشنى در قرآن براى آن بیان شده، مگر نماز شب که خداوند بزرگ، ثواب آن را روشن نساخته به خاطر عظمت و اهمیت آن؛ لذا فرموده است: هیچکس نمى‏داند چه ثوابهایى که مایه روشنایى چشمان است براى کسانی که نماز شب میخوانند، نهفته شده است»

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است


  • محمد تقی

برای خدا

۲۶
آذر

برای خدا

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند : فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند !!!

عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...

ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت : ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!

عابد گفت : نه، بریدن درخت اولویت دارد...

مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.

ابلیس در این میان گفت : دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است ...

عابد با خود گفت : راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم ، و برگشت...

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت ، روز دوم دو دینار دید و برگرفت ، روز سوم هیچ پولی نبود!

خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت ...

باز در همان نقطه ، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!

عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم !

ابلیس گفت : زهی خیال باطل ، به خدا هرگز نتوانی کند !!!

باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!

عابد گفت : دست بدار تا برگردم ! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!!
ابلیس گفت : آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی ...

  • محمد تقی


متن زیر از وبلاگ نذر موعود گرفته شده است. ارزش خواندن را دارد.

کدام فاطمه؟ کدام زهرا؟

رفته‌ایم خانه یکی از اقوام. چندروزی است که مادر شده و خانه‌اش پر ازمهمان است. به دعوت مادربزرگ نوزاد می‌رویم به اتاق “نی‌نی” برای تماشای سیسمونی. مادربزرگ و سه تا از مهمان‌ها که داخل اتاق می‌شوند اتاق پر می‌شود و بقیه بیرون در می‌مانند. عروسک‌ها جا را برای آدم‌ها تنگ کرده‌اند. مادربزرگ نی‌نی کلی عذرخواهی می‌کند و قرار می‌شود به نوبت داخل شویم! هنوز وارد اتاق نشده نفسم گرفته‌است. دلم نمی‌خواهد بروم داخل، اما صورت خوشی ندارد. با آخرین گروه بازدید کنندگان وارد اتاق می‌شوم. دوتا ویترین بزرگ قدی دو طرف اتاق هست که به اندازه یکی مغازه اسباب‌بازی فروشی توی‌شان عروسک است. و این‌ها همه غیر از “هاپو” ها و “پیشی‌”های پشمالو و بزرگی است که گوشه‌های اتاق نشسته‌اند. چند طبقه یکی از ویترین‌ها مخصوص انواع مختلف باربی است. باربی‌های سیاه و سفید و برنزه و.. با انواع مدل مو‌ها و لباس‌ها از پشت شیشه به ما لبخند می‌زنند.

مادربزگ در کمد لباس‌های را باز می کند و لباس‌ها را نشان‌مان می‌دهد. از بین لباس‌ها یک مایو دو تکه نوزادی بیرون می‌آورد و جلوی چشم‌مان بالا می‌گیرد. صدای جیغ و ویغ ناشی از ذوق و غش و ضعف و قربان صدقه بالا می‌رود. مادربزرگ می‌گوید وقتی داشته سیسمونی “جمع” می‌کرده خواهرش بهش گفته مایو دوتکه قد نوزاد آمده به چه خوشگلی. می‌گوید بازار را زیر و رو کرده تا توانسته یک دانه‌اش را برای “جیگرش” پیدا کند.

صدای زنگ در می‌آید و یکی از مهمان‌ها مادربزرگ را صدا می‌زند. ظاهرا پیک چیزی آورده و باید برود دم در نحویل بگیرد. مادربزرگ مایو را می‌گذارد توی کمد. چادرش را سرش می‌کند. توی آینه چک می‌کند موهایش بیرو نباشد. رویش را کیپ می‌کند و بیرون می‌رود. مایو از لابلای لباس‌ها لیز می‌خورد و می‌افتد زمین.

بیرون اتاق یکی از مهمان‌ها دارد با دختر چهار پنج ساله‌اش که می‌خواهد دوباره اتاق را ببیند سروکله می‌زند. می‌گوید جا نیست و باید صبر کند تا بقیه بیرون بیایند. من از اتاق می‌آیم بیرون تا جا برای دخترک باز شود. دخترک بلافاصله می‌دود طرف ویترین باربی‌ها. به مادرش مدل‌هایی را که ندارد نشان می‌دهد و اصرار می‌کند برایش بخرد. مادر با خنده برای یکی از خانم‌ها تعریف می‌کند که دختر پنج‌ساله اش با اینکه خیلی گرمایی است اما امسال تابستان اصلا نگذاشته موهایش را کوتاه کنند :”میگه میخواهم قد موی باربیم بلند بشه. قول گرفته هرقت موهایش قد باربی‌اش بلند شد یک دامن صورتی توری هم برایش بخریم که دیگر عین باربی‌اش بشه.” بعد دولا می‌شود و بچه‌اش را می‌چلاند :” همین الانشم باربی هستی خوشششگل مامان.” دخترک سبزه و تپل می‌خندد و در جواب خانمی که اسمش را می‌پرسد می‌گوید: فاطمه”. مادر فوری تصحیح می‌کند:” فاطمه سادات.” برای خانمی که اسم دخترش را پرسیده توضیح می‌دهد با اینکه هزار بار به دخترش گفته اسمش را کامل بگوید اما باز “سادات” ش را می‌اندازد. کمی آنطرف‌تر فاطمه سادات دارد با آهنگ زنگ موبایل یکی از مهمان‌ها می‌رقصد. آن‌قدر حرفه‌ای که صاحب گوشی دلش نمی‌اید جواب تلفنش را بدهد.

می‌روم پیش نوزاد. بالای سر فرشته تازه متولد شده‌ای که اسمش را “زهرا” گذاشته‌اند. مادرش جلوی آینه دارد آرایشش را تمدید می‌کند. به مادر می‌گویم :”خوبه تو این همه سر و صدا بیدار نمی‌شه.” می‌گوید: “عادتش دادم تا بیدار میشه آویز بالای سرش رو روشن میکنم با آهنگ اون خوابش می‌بره. خداروشکر زودم عادت کرد. با این بخیه ها سختم بود بچه بغلم کنم. ” یک دفعه گریه‌ام می‌گیرد. به پاشنه بلند صندل‌هایش نگاه می‌کند که لابد سختش نیست با آنها راه برود. دلم می‌خواهد بهش بگویم صاحب اسم دخترش هروقت می‌خواست بچه هایش‌را بخواباند بغل‌شان می‌کرد و برای لالایی‌هایشان خودش شعر می‌گفت*. شعرهای قشنگ. شعرهایی که یادشان می‌داد وقتی از خواب بیدار می‌شوند شبیه چه کسی شوند و چطوری زندگی کنند. اما نمی‌گویم. زهرا خواب است و توی خواب دارد می‌خندد. درست مثل فرشته‌ای است که از آسمان زمین آمده باشد. نگران وقتی هستم که از خواب بیدار می‌شود. موقعی که چشم‌هایش را باز کند و بخواهد بداند که شبیه چه کسی باید باشد. توی‌ آن اتاق باربی‌ها دارند لبخند می‌زند.

دلم می‌گیرد. دلم برای همه‌ی فاطمه ها و زهراهایی که قرار است شبیه خودشان نباشند عجیب گرفته است.

به اباک یا حسن و اخلع عن الحق الرسن و اعبد الها ذامنن و لا توال ذالاحن.

پسرم،‌مانند پدرت باش، ریسمان ظلم را از حق برکن‌! خدایی را بپرست که صاحب نعمت‌های متعدد است و هیچگاه با صاحبان ظلم دوستی مکن

  • محمد تقی

اربعین

۱۶
آذر

و تو چه می‌دانی که زیارت اربعین چیست؟

 
وقتی عمود* 253 را رد کرده بودیم، دیگر واقعاً توانی برای حرکت نداشتم، آرزو می‌کردم بچه‌هایی که همراه بیرق، تقریبا صد متر جلوتر از ما حرکت می‌کردند، لحظه‌ای برای استراحت درنگ کنند تا با نوشیدن یک استکان چای عربی -که هزاران زائر از آن استکان نوشیده بودند و آن مرد عراقی هر بار تنها آنرا در ظرف آبی فرو می‌کرد تا مثلاً آن را بشوید- توان دوباره‌ای برای راه رفتن بیابم. در همین حال ناگهان مرد میانسال عربی را دیدم که از شدت عرق ریختن در آن سرمای زمستانی، تمام یقه لباس مندرسش خیس شده بود. باور نمی‌کنی اگر بگویم با دیدن او تمام خستگی وجودم از بین رفت و جایش را به‌نوعی خجالت همراه با سرافکندگی داد.
خودم را به او رساندم، برای اینکه بتوانم با او صحبت کنم کمی خم شدم، چون هر دو پایش معلول بود و در حالت نشسته با دست‌هایش راه می‌رفت، بعد از سلام و احوالپرسی از او پرسیدم: «حضرتکم من این؟»(اهل کجایی؟) و او در حالی که نفس نفس زنان خود را سانتی متر به سانتی متر به جلو می‌کشید جواب داد: «مِن دیوانیه»(اهل شهر دیوانیه هستم).
من در حالی که بغض تمام گلویم را گرفته بود از او سوالاتی می‌پرسیدم و او همان‌طور که کشان کشان خود را به جلو می‌کشید، بریده بریده به همه آنها پاسخ می‌داد. کم کم این گفتگوی ما توجه عده‌ای از زائران را به خود جلب کرد و عده‌ای با دوربین‌های خود، متعجبانه، حرکت‌ آرام ولی عاشقانه این مرد میانسال عراقی را ثبت کردند. وقتی در پایان گفتگویم با او، از سختی‌های راه پرسیدم و اینکه چه عاملی او را به این راه صعب و دشوار کشانده است، لحظه‌ای از حرکت باز ایستاد و به صورتم خیره شد، از عمق نگاه خسته‌اش می‌شد به صداقت لهجه‌اش که از یک ایمان راسخ حکایت داشت، پی برد، با همان حالت گفت: «محبة الحسین».

 

دوستان اصرار داشتند چند خطی در مورد زیارت اربعین بنویسم تا کسانی که فرصت همراهی بار کاروان اربعین را نداشتند، نمی از آن یم فیاض محبت حسینی را احساس کنند. هرچند بنده این خواسته دوستان را استجابت می‌کنم، ولی معتقدم جنس زیارت اربعین، با زیارت‌های دیگر ابا عبدالله الحسین(ع) متفاوت است. زیارت اربعین را باید چشید، اصلا نمی‌توان آن را در قالب الفاظ و یا حتی شات‌های دوربین عکاسی یا فریم‌های دوربین تصویر برداری به تصویر کشید.
بگذارید حرف آخر را همین اول بگویم: کسی که زیارت اربعین را درک نکرده باشد، بخشی از معارف ناب حسینی را هیچ‌گاه درک نمی‌کند. اصلا اگر بخواهی بدانی حسین(ع) چه کاره هستی است، باید کوله‌بارت را ببندی و سه روز مسیر نجف تا کربلا را پیاده طی کنی...
پرداختن به همه جنبه‌های این حرکت منحصر به فرد تاریخ بشریت، که همه ساله در ایام نزدیک به اربعین در مسیر‌های منتهی به کربلا، به ویژه مسیر نجف تا کربلا، شکل می‌گیرد، از توان نگارنده و ظرفیت این وجیزه خارج است ولی به قول معروف «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی بایدچشید».
شاید برای کسانی که تجربه حضور در سیل خروشان جمعیت پیاده‌ اربعین را نداشته باشند، تصور اینکه میلیون‌ها نفر در طول مدت چند روز، همه با یک هدف، با یک انگیزه، با یک ذکر و به سمت یک مقصد حرکت کنند، کار ساده‌ای نباشد. برای اینکه بتوانی کمی این فضای نورانی را درک کنی، کافی است، عاشورای شهر خودت را تصور کنی. فضای روز عاشورای شهرت را در نظر بگیر، حالا جمعیت را ضرب در یک عدد بزرگ مثل یکصد هزار یا حتی چند صد هزار کن. این کار تنها سیل خروشان جمعیت را برایت مجسم می‌کند. حالا اگر می‌خواهی شور و حال حاکم بر این جمعیت چند میلیونی را درک کنی، شورو عشق مردم را در روز عاشورای شهرت، ضرب در یک عدد بسیار بزرگ‌تر، نزدیک به بینهایت کن! باور کنید اغراق نمی‌کنم.
اگر پا در مسیر پیاده روی اربعین بگذاری، خیلی زود متوجه می‌شوی که تمام اجتماعات شیعیان در سراسر دنیا، نسبت به این اجتماع عظیم، مانند قطره‌ای در میان دریاست. البته این به معنای کوچک بودن اجتماعات میلیونی مردم در ایام عاشورا نیست، بلکه به معنای عظمت این اجتماع در ایام اربعین است(هم از نظر کمیت و میزان افراد، و هم از نظر نورانیت، معنویت و شور و حال حاکم بر فضا). اصلا گویا خود اهل‌بیت(علیهم السلام) چنین طراحی کرده‌اند که در ایام اربعین نبض زمین و زمان در مسیر نجف تا کربلا بزند. و تو به روشنی می‌بینی که اینجا قلب زمین زیر پای زائرانی که بیشترشان به دلیل گرفتگی یاکوفتگی عضلات به سختی گام بر می‌دارند، با تواضع و احترام می‌طپد.
به راستی که اربعین میعاد گاه است. باید حداقل یکبار در این میعادگاه بزرگ حضور بیابی تا معنای ایمان را درک کنی و مصداق ایمان را متجلی(علامات المومن خمس... و زیارت الاربعین...). باور کنید اگر فرصت حضور در این میعادگاه را بیابید، به راحتی متوجه می‌شوید که چرا باید تنها به زائرین اربعین گفت «مومن». اصلا ایمان یعنی چه؟ ایمان یعنی باور عمیق خدا و اولیای او. و کجا بهتر از اربعین می‌توانی خدا را احساس کنی و عظمت کشتی نجات او (حسین) را درک کنی؟
ایمان، یعنی التماس‌های همراه با بغض آن مرد عربی که از اهالی العماره بود و به همراه دو فرزند کوچکش نزدیک به 90 کیلومتر راه را تا مرز چزابه آمده بود تا تعدادی از زائران را با ماشین باری خود که روی آن را با چادر پوشانده بود، برای شام و استراحت به منزل خود ببرد. و زمانی که به تو التماس می‌کرد که به حق حسین(ع) امشب را میهمان ما باش، تو قطرات اشکش را در کنار چفیه‌ای که روی سرش گذاشته و گوشه‌ای از آن را از شدت سرما به صورت خود بسته بود، می‌دیدی.
ایمان، یعنی درخواست‌های التماس گونه «ابومحمد» که به دلیل لهجه غلیظش، هیچ کس حرف او را متوجه نمی‌شد و او مدام به این سو و آن سو می‌دوید تا مسؤل کاروان را پیدا کند و تو وقتی که از دور اصرارهای او را می‌دیدی احساس می‌کردی که به دنبال مسافر است تا ماشینش را پر کند و به سمت نجف راهی شود، ولی وقتی خودت را در مسیر نورانیت و سادگی کلامش قرار می‌دهی، متوجه می‌شوی که او تعدادی ماشین کرایه کرده است تا زائران را به صورت رایگان از مرز چزابه تا نجف ببرند و این همه اصرار و التماس او به این دلیل است که درخواست او را رد نکنی و سوار ماشین دیگری نشوی.
ایمان، یعنی خوشحالی عمیق پیرزنی که تمام هستی‌اش را که چند دانه خرمای آغشته به ارده است، روی یک سینی گذاشته و خود را با ویلچر به میعاد‌گاه پیاده‌روی اربعین رسانده است و با تمام ظرفیت الفاظ به تو التماس می‌کند که از خرمای او برداری و میل کنی؛ و زمانی که تو دست خود را دراز می‌کنی ودانه‌ای از خرمای نه چندان تازه او را بر‌ می‌داری، از عمق وجود خوشحال می‌شود و تو می‌بینی که زیر لب می‌گوید «الحمدلله» و با گوشه چادر عربی‌اش اشکش را پاک می‌کند.
ایمان، یعنی سادگی آن مرد اهل حله که چند زیلوی رنگ و رو رفته را کنار چادر کوچکی که برپاکرده، پهن کرده و بساط چایی ابوعلی‌ش را به راه انداخته و با التماس از زائران می‌خواهد که چند لحظه‌ای روی زیلوی او استراحت کنند و وقتی تو می‌بینی موکب‌های بین راه تقریباً پرشده‌اند و از او آدرس مکانی رابرای استراحت شب جویا می‌شوی، بساط چاییش را داخل چادر می‌ریزد و بی‌درنگ تو را به همراه چند نفر از دوستانت با التماس سوار ماشینش می‌کند تا به خانه‌اش که در ده کیلومتری اینجاست ببرد و وقتی وارد خانه‌ کوچک و محقرش می‌شوی، جوراب‌هایت را با اصرار از پایت خارج می‌کند و می‌شوید، برایت حوله می‌آورد که به حمام بروی، غذای ساده‌ای که برای امشب خود تهیه کرده است، در مقابل تو می‌گذارد و خود مانند غلامی حلقه به گوش می‌ایستد تا کمبودی سر سفره نباشد. تازه زمانی که با اصرار، پاهای خسته تو و دوستانت را ماساژ می‌دهد، تو می‌بینی که با بغضی معصومانه خدا را شکر می‌کندکه توفیق خدمت به زائری را به او عطا کرده است.
ایمان، یعنی‌ لبخندهای مهنّد، آن جوان اهل بصره که دانشجوی کامپیوتر در بغداد است، و وقتی از او می‌پرسی: مگر الان ایام امتحاناتت نیست؟ نگاهی عاقل اندر سفیه به تو می‌اندازد و می‌گوید: امتحان اصلی ما حسین(ع) است. و باز لبخند ‌می‌زند، و تو متوجه نمی‌شوی که لبخندش به کوته‌نگری توست یابه خاطر رضایت از انتخابی که در سر دو راهی حسین(ع) و امتحاناتش کرده است.
ایمان، یعنی قدم‌های آهسته آن پیرمرد نجفی که می‌گفت این بار نهمی است که این مسیر را آمده است ولی این بار چون عمل قلب باز انجام داده است، دکتر او را از آمدن منع کرده است، به همین دلیل دو تا از خواهر زاده‌هایش با یک کوله پشتی پر از قرص و دارو همراهش آمده‌اند، و بعد با حالتی که درست متوجه نمی‌شوی خنده است یا گریه، می‌گوید: ولی توی این سه روز پیاده روی حتی یک قرص هم مصرف نکرده‌ام.
ایمان، یعنی حسرت‌های آن مرد اهل موصل که وقتی بعد از نمازجماعت ظهر و عصر برای استراحت کنار عمود 1123 نشسته‌ای، خودش را به تو می‌رساند و می‌گوید ایرانی‌ها را از صمیم قلب دوست دارد و می‌گوید دو سال در جنگ ایران و عراق حضور داشته ولی به خدا قسم حتی یک ایرانی را نکشته است و چندین سال هم در ایران اسیر بوده است. وقتی از او می‌پرسی که اهل موصل عموماً سنی هستند، او لبخند می‌زند و می‌گوید در ایران مستبصر شده است، و زمانی هم که فرزندانش او را صدا می‌زنند که همراه آنها برود، به آنها اشاره می‌کند و می‌گوید که در میان تمام عشیره‌اش تنها او و فرزندانش شیعه هستند!
و هنگام خداحافظی، که اصلا تمایلی به آن ندارد، می‌گوید: همه ما برادریم، همه ما عراقی‌ها و ایرانی‌ها برادریم، برای اثبات برادریمان همین بس که الان همه ما در این مسیر به سمت کربلا حرکت می‌کنیم. بعد همین طور که دور می‌شود، می‌گوید: اصلا شیعه تا امام حسین(ع) را دارد یک ید واحده است، ایرانی و عراقی و کرد و ترک و اروپایی و هندی و پاکستانی معنا ندارد.
امام حسین ما را دور خود جمع کرده است
ایمان، یعنی برق شادی در چشمان آن کودک فقیری که به همراه پدر و دو برادرش با موتور سه چرخ پدر، چند پارچ آب برای زائرین آورده‌اند و وقتی روی صندلی وسط خیابان می‌ایستد و از تو می‌خواهد که لیوان آب را از دست او بگیری، تو احساس می‌کنی که تمام ظرفیت احساسش را در این لیوان آب به تو هدیه می‌کند.
ایمان، یعنی ابوجاسم، آن پیرمرد 80 ساله بزرگ قبیله که کنار موکب ایستاده و مردم را برای صرف ساندویچ تخم مرغی که آماده کرده‌اند، دعوت می‌کند و به محض ورود هر زائری از جوانانی که در موکب مشغول خدمت هستند، می‌خواهد که او را تحویل بگیرند، و زمانی که تو لحظه‌ای روی صندلی جلوی موکب او می‌نشینی تا نفسی تازه کنی و کفش‌هایت را از پایت در می‌آوری تا پاهایت کمی هوا بخورند، خودش را به تو می‌رساند، خم می‌شود و در مقابل دیدگان مبهوت تو مشغول ماساژ دادن پای تو می‌شود و زمانی که تو قصد داری مانع او شوی، تو را به حق حضرت زینب(س) قسمت می‌دهد که مانع اونشوی، و تو در حالی که حس عجیب خجالت همراه با احترام را در وجود خود احساس می‌کنی و قطرات اشکت را به نشانه اظهار کوچکی در مقابل او از گوشه چشمانت سرازیر می‌کنی، تسلیم می‌شوی؛ تسلیم این همه عشق و ارادت.
ایمان، یعنی سیل خروشان جمعیتی که پهنه‌ای به وسعت بیش از هشتاد کیلومتر را تسخیر کرده‌اند و با گام‌های استوار خود مشق عشق و محبت می‌کنند. و تو زمانی که خود را در میان این سیل جمعیت رها شده می‌بینی و از هر گوشه فریاد «لبیک یا حسین» را می‌شنوی، احساس می‌کنی که دیگر حسین(ع)تنها نخواهد ماند و زیر لب زمزمه می‌کنی : «العجل یا منتقم».
اصلا چرا من بیهوده تلاش کردم تا ذره‌ای از فضای غیرقابل توصیف زیارت اربعین را برای تو به تصویر بکشم؟ زیارت اربعین یعنی خلسه حضور، زیارت اربعین به معنی واقعی کلمه از مصادیق «یدرک و لا یوصف» است. اگر می‌خواهی زیارت اربعین را درک کنی، باید نیت کنی و از امروز تمام برنامه‌هایت رابرای اربعین سال بعد هماهنگ کنی و در تمام مدت یکسال باقی‌مانده از خدا بخواهی که توفیق این زیارت را به تو عنایت کند و وقتی یکبار توفیق حضور در زیارت اربعین را یافتی، احساس می‌کنی که تازه همه چیز شروع شده است و این تو هستی که باید دوباره آغاز شوی...
* در مسیر بیش از 85 کیلومتری حرم امیرالمومنین (ع) تا حرم اباالفضل العباس (ع) هر 50 متر تیرک چراغی وجود دارد که بر روی آن شماره ای نصب شده است. مجموع این 1452 تیرک بهترین مقیاس برای تعیین میزان مسیر طی شده توسط افرادی است که به سمت کربلا پیاده می روند.
حجت الاسلام والمسلمین علی میری
  • محمد تقی

هیئتی

۱۰
آذر

سر در هیئتی نوشته بودند " بیاید هیئتی باشیم"

قدری نگاه کردم . وارد هیئت شدم . سخنرانی ، روضه، سینه زنی، چای (فقط به عشق امید)هئیت تمام شد. وقت رفتن دوباره چشمانم به نوشته گره خورد، نوشته بودند" بیایید هیئتی باشیم"

در راه خانه فکرم دائما درگیر این نوشته بود.

بیایید هیئتی باشیم! من هئیتی هستم؟ اصلا ویژگی هیئتی چیه؟ به کیا می گن هیئتی ؟ هیئتیه خوب کیه ؟

·         1 هئیتی یعنی کسی که سر وقت هیئت بیاید.

یعنی مثلا اگه کسی مرتب و سروقت به هیئت برود و هر هفته هم حضوری پر رنگ  داشته باشد، خیلی هیئتیست. خوشبحال "الف ر ". "الف ر "خیلی هیئتیست. غالبا قبل از بقیه به هئیت می آید و بلند گوها را کوک می کند تا "باء بزرگ" و "جیم ب" ، "میم ب "و شایدم خود" الف ر "بخوانند. ضمنا "الف الف" هم حالا بماند تا ... . خوب با این تعاریف خود شخص ناشریف بنده  هیئتی خوبی نیستم . چرا که یک خط در میان در تاریکیها به هیئت می آیم و در همان تاریکی هم گم و گور میشوم.

·         2 هئیتی یعنی سینه زن . همچین محکم و پرصدا

این دیدگاه هیئتی را یک سینه زن تمام عیار می داند. یعنی کسی که صدای سینه زدنش بلند باشد. یعنی کسی که به قول" باء بزرگ" زود آماده شود یعنی زود سینه اش را برهنه کند و صف را تشکیل داده ، نگاهش به دست میاندار باشد. میاندار ها هیئتی ترند. چون محکم تر سینه می زنند البته میاندارانی هم داریم که ادای محکم زدن را در می آورند و دستشان که به سینه ی مبارکشان نزدیک می شود از شدتش کاسته می شود و فقط برای تهییج سینه زنان کاربرد دارند. نوع سینه زنی هم می تواند در این تعریف حائز اهمیت باشد مثلا کسی که سینه ی پرشی می زند یا شبیه پاروزنها بر سینه اش می کوبد در این تعریف از جایگاه ویژه ای برخوردار است و قس علی هذا . (قدیمتر ها بهتر بود سینه زنی مدل نداشت پرشی ، جهشی ، جوششی ، عزادار کاری به مدل ندارد میزند بر سر و صورت به یاد او) .خوش بحالت جناب "الف ر" در این تعریف هم شما جایگاه ویژه ای داری و من باز هم ... بماند.

·         3 هیئتی از دیدگاه فرهیختگان: هئیتی یعنی کسی که پای سخنرانی باشد.

در این دیدگاه هیئتی شخصیست که پای سخنرانی باشد. هنگام سخنرانی برود و جلو صندلی سخنران بنشیند و در چشمانش زل بزند. سخت در فکر باشد. بعضیها از شدت فکر در خلصه ای شبیه خواب فرو می روند بگونه ای که فقط با ذکر یک صلوات از سوی سایر هیئتیان ممکن است دوباره به این عالم ملکی رجعت کنند. هئیتیان در این دیدگاه کسانی هستند که زمان سخنرانی موبایل خود را سایلنت (silent) می کنند البته هیئتی تر ها خاموش می کنند.

مقام برخی بالاتر است این عزیزان پس از خاموش کردن گوشی همراه خود را به دیوار می کوبند تا برای ابد سایلنت بماند البته که این مقام اولیاء است و رسیدن به این مقام در این دوره و زمانه ی تحریم ،جگر می طلبد.

خلاصه مثلا در هیئت ما یعنی کسی که پای شیخ باشد با شیخ بیایدو قبل از سخنرانی چایی با هم بخورند وبعد از سخنرانی هم با شیخ نیز برود. نه ! نرود.  بعد از شیخ هم بماند خوب است. اگر بعد از شیخ رفت سر و کارش با "باء بزرگ" است. اخیر ا شایعه ای شنیده ام که "الف ر " لیستی را تهیه کرده که در آن اسامی افرادیست که بعد از شیخ با شیخ می روند که قرار است بزودی در اختیار "باء بزرگ" قرار گیرد تا به قول اهالی غبار آبادشان کند.

·         4 هیئتی یعنی کسی که تمام هفته درگیر هیئت باشد.

درگیر رفت و آمد سخنران، تامین قند و چای هیئت ، هماهنگی برنامه های هیئت ، فرستادن پیام به اهالی هیئت ، تامین هزینه های هیئت ، نظافت هئیت ، شستن ظرفها ی هیئت ، پخت و پز برای هیئت، و .....

راستی چقدر هئیت کار دارد . هیئت فقط خواندن نیست ، هیئت فقط گریه کردن نیست. زحمت دارد. البته برای عاشقان حسین (علیه السلام) نقطه ی  اول را ندارد. همه اش رحمت است. در پایان این تعریف از همه ی عزیزانی همچون الف ر تشکر می کنم که این رحمات ( بدون نقطه نوشتم همه اش رحمت است) را متقبل می شوند. ما که باشیم که تشکر کنیم خودشان حواسشان هست حتی به کفش جفت کن ها .

·         5 هیئتی یعنی کسی که زیاد هیئت برود.

در این تعریف هیئتی شخصی تعریف می شود که زیاد هیئت می رود یعنی هیئت خودشان اغنایشان نمی کند و به هیئات دیگر نیز رفت و آمدی دارند. مثلا در ایام محرم صبح از فیض سعید حدادیان و صنف لباسفروشان بهره می برند و عصر از هیئت وارثان . نماز مغرب و عشاء را در مسجد اقامه کرده و به سرعت خود را به بیت الزهرا می رسانند تا از فیض منصور ارضی توشه ای برگیرند و برای تجدید قوا خود را به مسجد رسانده و چایی می خورند سپس طی یک طی الارض خود را به دوراهی قبان  می رسانند. پس از آن هم می توانند تا سحردر مراسم های دیگر حضور فعال داشته باشند  یا به گوش کردن سبک های جدید در منزل بسنده کنند به شرطی که نماز صبح از دستشان نرود. این یعنی یک هیئتی اصیل در ایام محرم.

·         6 هیئتی از دیدگاه" باء بزرگ": هیئتی یعنی کسی که خود را با برنامه هیئت تنظیم کند.

"باء بزرگ "می گفت هیئتی یعنی کسی که برنامه خودش را با هیئت تنظیم کند. یعنی مثلا خانواده بدانند پنج شنبه شب ها و مناسبت ها که هیئت برقرار است ایشان را دعوت نکنند. قاف بزرگ می گفت هیئتی باید سلسله مراتب را بداند و یکدفعه و یکهو نیاید و طلب خواندن داشته باشد البته بماند که بعضی ها این پله ها ی سلسله مراتب را بدو بدو و ده در میان طی کردند و خداییش صدایشان هم خوب است بی انصافی نکنیم . اما خوب خیلی ها صدایشان خوب است حالا بماند تا ...

"باءبزرگ"  می گفت هیئتی یعنی کسی که به مدت زمان و صدای هیئت کاری نداشته باشد ذوب در هیئت باشد. نگوید چرا انقدر می خوانید باشد بخوانید حد اقل صدا را متعادل کنید . اینها را نگوید. نگوید چرا برنامه را در پیامک ها هفت شب اعلام می کنید یا متقارن با نماز مغرب و عشاء و سخنران هشت می آید و اصلا خودتان هم آن موقع در هیئت نیستید. چرا نظم ندارید و کلا چرا چرا نکند.

هیئتی کیست؟

واقعا هیئتی کیست؟ کسی که هر چقدر بیشتر هیئت می رود نشانه اش این باشد که ریشش بلند تر شود. آهنگ پیشوازش نوحه باشد. قفسه ای مخصوص برای سی دی های نوحه داشته باشد که هر ساله بر تعداد و طبقه بندی هایش افزوده شود.

شیخ عزیز می گفت : هیئتی یعنی کسی که از هیئت آمدن زندگی دنیایش آباد شود، آخرت که جای خود دارد. می گفت : حضرت ثارا... دنیا و آخرت انسان را آباد می کند.کسی که هیئت می رود هر روز کتابخانه اش پر بار تر می شود . تشنه ی این است که بیشتر بداند. هیئتی دنبال کسب حسنات است. هیئتی هر روز درگیر ترک محرمات است.

می گفت : هیئتی عاشق حسین ( علیه السلام ) است و عاشق او ویژگیهایی دارد. اگر وعده ی ناحق می دهیم اگر زیر حرفمان می زنیم اگر بار مسئولیت ما بر دوش دیگریست اگر اهل مطالعه نیستیم ، اگر در احترام به پدر و مادر لنگ می زنیم ، اگر به جای حسنات سیئات بر لوح سینه ی ما نقش بسته است و اگر به نماز اول وقت بها نمیدهیم و هزاران اگر دیگر .... به این رفت و آمد مان شک کنیم . بدانیم درست به هیئت نمیرویم چرا که هیئتی اینگونه نیست. اگر هر روز هفته درگیر کارهای هیئت باشی و خلف وعده کنی و دروغ بگویی و همسرت عهده دار کارهای تو باشد و .... این رفت و آمد دردی از تو دوا نخواهد کرد.

می گفت : هیئتی شدن یعنی آدم شدن هیئتی شدن یعنی خیلی عوض شدن . یعنی به یاد سینه ی شکسته او سینه بزنیم که آدم شویم یعنی به عشق او اگر کم و کاستی در هیئت می بینیم اصلاح کنیم و به این و آن گیر ندهیم که آدم شویم یعنی تمام هفته منتظر شب جمعه باشیم  و اشک بریزیم که آدم شویم یعنی حتی اگر کسی به اندازه ی یک نفس از ما بیشتر برای ارباب عرض ادب کرده در مقابلش احترام کنیم تا آدم شویم. یعنی  ... آدم شویم.

رفت و آمد در هیئت باید  بدیها را  دور کند اخلاق را نیکو کند شاید درست باشد که بگوییم" هیئت تنها عن الفحشا و المنکر است."

شاید بهتر بود سر در هیئت می نوشتند" بیایید آدم باشیم".

والسلام.

 


  • محمد تقی

"چهار ذکر الهی در چهار حالت بحرانی" عنوان مطلبی است که سایت مشرق در باب اهمیت ادعیه و اذکار منتشر کرده است.

در این مطلب آمده است:

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرموده است: در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمی‌برد!

۱- در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل» (سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۷۱) پناه نمی‌برد. در صورتی که خداوند به دنبال ذکر یادشده فرموده است: پس (آن کسانی که به عزم جهاد خارج گشتند، و تخویف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند) همراه با نعمتی از جانب خداوند (عافیت) و چیزی زاید بر آن (سود در تجارت) بازگشتند و هیچ‌گونه بدی به آنان نرسید.

۲- در شگفتم برای کسی که اندوهگین است چگونه به ذکر «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین*» (سوره مبارکه انبیاء آیه ۸۷) پناه نمی‌برد؛ زیرا خداوند به دنبال این ذکر فرموده است: «پس ما یونس را در اثر تمسک به ذکر یادشده، از اندوه نجات دادیم و همین گونه مومنین را نجات می‌بخشیم.» (سوره انبیاء آیه ۸۸)

۳- در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر «افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» (سوره مبارکه غافر آیه ۴۴) ... پناه نمی‌برد؛ زیرا خداوند به دنبال ذکر فوق فرموده است: «پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یادشده) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.» (سوره غافر آیه ۴۵)

۴- در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیبایی‌های دنیاست، چگونه به ذکر «ماشاءالله لاحول و لاقوة الا بالله» (سوره مبارکه کهف آیه 39) پناه نمی‌برد؛ زیرا خداوند بعد از ذکر یادشده فرموده است: «مردی که فاقد نعمت‌های دنیوی بود، خطاب به مردی که از نعمتها برخوردار بود) فرمود: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود می‌دانی امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد


  • محمد تقی

خشم

۰۶
آذر

یکی از مشکلات بزرگ من اینه زود عصبانی میشم زود حرف میزنم و به عبارتی زبانم پشت عقلم نیست ...

این احادیث رو چند وقت پیش عزیزی برام میل کرده بود جهت یادآوری مجدد و تاثیرات خوبش رو وبلاگ گذاشتم

تعدادش زیاده شاید روزی یه حدیث رو هم بخونم روم اثر خوبی داشته باشه

ضمیر اول شخص مفرد استفاده کردم چون شما همراه عزیز انشاالله مثل من نیستی

یاعلی

 

- بهترین‌ها، دیرخشم‌اند

پیامبر صلى الله علیه و آله:

اَلا اِنَّ خَیرَ الرِّجالِ مَن کانَ بَطى ءَ الغَضَبِ سَریعَ الرِّضا؛

بدانید که بهترین انسان ها کسانى هستند که دیر به خشم آیند و زود راضى شوند.

(نهج الفصاحه، ح 469)

2- جرعه خشم

پیامبر صلى الله علیه و آله:

ما تَجَرَّعَ عَبدٌ جُرعَةً اَفضَل عِندَ اللّه مِن جُرعَةِ غَیظٍ کَظَمَها اِبتِغاءَ وَجهِ اللّه ؛

انسان هیچ جرعه اى ننوشید که نزد خدا از جرعه خشمى که براى رضاى خدا فرو خورد بهتر باشد.

(نهج الفصاحه، ح 2628)

3- ماهیت خشم

پیامبر صلى الله علیه و آله:

اِنَّ الغَضَبَ مِنَ الشَّیطانِ وَاِنَّ الشَّیطانَ خُلِقَ مِنَ النّارِ وَاِنَّما تُطفَأُ النّارُ بِالماءِ فَاِذا غَضِبَ اَحَدُکُم فَلیَتَوَضَّ؛

خشم از شیطان و شیطان از آتش آفریده شده است و آتش با آب خاموش مى شود، پس هرگاه یکى از شما به خشم آمد، وضو بگیرد.

(نهج الفصاحه، ح 660)

4- کمال دلیری در تسلط بر خشم

پیامبر صلى الله علیه و آله:

اَلصَّرعَةُ کُلُّ الصَّرعَةِ الَّذى یَغضبُ فَیَشتَدُّ غَضَبُهُ وَیَحمَرُّ وَجهُهُ وَیَقشَعِرُّ شَعرُهُ فَیَصرَعُ غَضَبَهُ؛

کمال دلیرى آن است که کسى خشمگین شود و خشمش شدّت گیرد و چهره اش سرخ شود و موهایش بلرزد، امّا بر خشم خود چیره گردد.

(نهج الفصاحه، ح 1872)

5- ثمره همنشینی با خشم

امام على علیه السلام:

بِئسَ القَرینُ الغَضَبُ: یُبدِى المَعائبَ ویُدنِى الشَّرَّ وَیُباعِدُ الخَیرَ؛

خشم هم نشین بسیار بدى است: عیب ها را آشکار، بدى ها را نزدیک و خوبى ها را دور مى کند.

(غررالحکم، ج3، ص 257، ح4417)

6- خشمگین ناتوان در تصمیم گیری

امام على علیه السلام:

اَقدَرُ النّاسِ عَلَى الصَّوابِ مَن لَم یَغضَب؛

تواناترین مردم در تشخیص درست کسى است که خشمگین نشود.

(غررالحکم، ج2، ص408، ح3047)

7- خشم و دوری از اهل بیت

امام صادق علیه السلام:

لَیسَ مِنّا مَن لَم یَملِکُ نَفسَهُ عِندَ غَضَبِهِ؛

کسى که هنگام خشم خوددار نباشد، از ما نیست.

(کافى، ج2، ص 637، ح2)

8- خشم و دوستی

امام صادق علیه السلام:

مَن غَضِبَ عَلَیکَ ثَلاثَ مَرّاتٍ وَلَم یَقُل فیکَ سوءا فَاتَّخِذهُ لِنَفسکَ خَلیلاً؛

هر کس سه بار بر تو خشم گرفت ولى به تو بد نگفت، او را براى خود به دوستى انتخاب کن.

(معدن الجواهر، ص 34)

9- خشم مومن

امام صادق علیه السلام:

اَلمُؤمِنُ اِذا غَضِبَ لَم یُخرِجهُ غَضَبُهُ مِن حَقٍّ وَاِذا رَضِىَ لَم یُدخِلهُ رِضاهُ فى باطِلٍ وَالَّذى اِذا قَدَرَ لَم یَأخُذ اَکثَرَ مِمّا لَهُ؛

مؤمن چون خشمگین شود، خشمش او را از حق بیرون نبرد و چون خشنود شود، خشنودیش او را به باطل نکشاند و چون قدرت یابد بیش از حقّ خود نگیرد.

(بحارالأنوار، ج78، ص 209، ح85)

10- خشم بر زیردستان

امام هادى علیه السلام:

اَلغَضَبُ عَلى مَن تَملِکُ لُؤمٌ؛

بر زیردستان خشمگین شدن نشانه پَستى است.

(بحارالأنوار، ج78، ص 370، ح4)

11- خشم پاره ای از آتش

پیامبر صلى الله علیه و آله:

اَلا وَ اِنَّ الغَضَبَ جَمرَةٌ فى قَلبِ ابنِ آدَمَ، اَما رَأیتُم اِلى حَمرَةِ عَینَیهِ وَ انتِفاخِ اَوداجِهِ؟! فَمَن اَحَسَّ بِشَى ءٍ مِن ذلِکَ فَلیَلصَق بِالارضِ؛

بدانید که خشم پاره آتشى در دل انسان است. مگر سرخی چشمان و رگ هاى برآمده‌ی گردنش را [هنگام خشم] ندیده اید؟! هر کس چنین احساسى پیدا کرد، روى زمین بنشیند.

(سنن الترمذى، ج 3، ص 328، ح 2286)

12- تربیت با خشم

امام على علیه السلام:

لا أدَبَ مَعَ غَضَبٍ؛

ادبی همراه با خشم نیست .

(غرر الحکم، ح 10529)

13- قوی ترین افراد در برابر خشم

امام سجاد علیه السلام:

مَرَّ رَسولُ اللّه صلى الله علیه و آله بِقَومٍ یَرفَعونَ حَجَرا فَقالَ : ما هذا ؟ قالوا : نَعرِفُ بِذاکَ اَشَدَّنا وَ اَقوانا . فَقالَ صلى الله علیه و آله : اَلا اُخبِرُ کُم بِاَشَدِّکُم وَ اَقواکُم؟ قالوا: بَلى، یا رَسولَ اللّه. قالَ: اَشَدُّکُم وَ اَقواکُمُ الَّذى اِذا رَضىَ لَم یُدخِلهُ رِضاهُ فى اِثمٍ وَ لا باطِلٍ وَ اِذا سَخِط لَم یُخرِجهُ سَخَطُهُ مِن قَولِ الحَقِّ وَ اِذا قَدَرَ لَم یَتَعاطَ مالَیسَ لَه بِحَقٍّ ؛

پیامبر صلى الله علیه و آله بر گروهى گذشتند که سنگى را بلند مى کردند . فرمودند : این چه کارى است؟ گفتند : با این کار ، نیرومندترین و محکم ترینِ خود را مى شناسیم . فرمودند : آیا به شما خبر دهم که محکم ترین و قوى ترینِ شما کیست؟ گفتند : بلى اى پیامبر خدا ! فرمودند : محکم ترین و قوى ترین شما ، کسى است که هر گاه خشنود شود ، خشنودى اش او را به گناه و باطل نکشاند ، و هر گاه خشمگین شود ، خشمش او را از سخن حق ، بیرون نبرد ، و هر گاه به قدرت رسید ، آنچه برایش حق نیست، دست نزند.

(معانى الأخبار، ص 366)

14- خشم شیعه

امام على علیه السلام:

شیعَتُنَا المُتَباذِلونَ فى وِلایَتِنا، اَلمُتَحابّونَ فى مَوَدَّتِنا اَلمُتَزاوِرونَ فى اِحیاءِ اَمرِنا اَلَّذینَ اِن غَضِبوا لَم یَظلِموا وَ اِن رَضوا لَم یُسرِفوا، بَرَکَةٌ عَلى مَن جاوَروا سِلمٌ لِمَن خالَطوا؛

شیعیان ما کسانى اند که در راه ولایت ما بذل و بخشش مى کنند، در راه دوستى ما به یکدیگر محبت مى نمایند، در راه زنده نگه داشتن امر و مکتب ما به دیدار هم مى روند. چون خشمیگین شوند، ظلم نمى کنند و چون راضى شوند، زیاده روى نمى کنند، براى همسایگانشان مایه برکت اند و نسبت به هم نشینان خود در صلح و آرامش اند.

(کافى، ج 2، ص 236، ح 24)

15- داروی خشم

امام على علیه السلام:

اَلحِلمُ یُطفى نارَ الغَضَبِ وَالحِدَّةُ تُؤَجِّجُ إِحراقَهُ؛

بردبارى آتش خشم را فرو مى نشاند و غرور و تعصب (یا تندی نمودن) آن را شعله ورتر مى کند.

(غررالحکم، ج2، ص 123، ح2063)

16- جواب نادان خشمگین کننده

امام على علیه السلام:

مَن غاظَکَ بِقُبحِ السَّفَهِ عَلَیکَ، فَغِظهُ بِحُسنِ الحِلمِ عَنهُ؛

هر کس با زشتىِ سبکسرى تو را خشمگین کرد تو با زیبایى بردبارى او را به خشم آور.

(غررالحکم، ج5، ص333، ح8620)

17- پاداش فروخوردن خشم

امام صادق علیه السلام:

ما مِن عَبدٍ کَظَمَ غَیظا إِلاّ زادَهُ اللّه عَزَّوَجَلَّ عِزّا فِى الدُّنیا وَالخِرَةِ؛

هیچ بنده اى خشم خود را فرو نخورد، مگر این که خداوند عزّوجلّ بر عزّت او در دنیا و آخرت افزود.

(کافى، ج2، ص 110، ح5)

18- حسود، زود خشم

امام على علیه السلام:

اَلحَسودُ سَریعُ الوَثبَةِ، بَطىءُ العَطفَةِ؛

حسود زود خشمگین مى شود و دیر کینه از دلش مى رود.

(بحارالأنوار، ج73، ص 256، ح29)

19- نفس پاکیزه با تسلط بر خشم

امام على علیه السلام:

جاهِد شَهوَتَکَ وَغالِب غَضَبَکَ وَخالِف سوءَ عادَتِکَ، تَزکُ نَفسُکَ، وَیَکمُل عَقلُکَ وَتَستَکمِلُ ثَوابَ رَبِّکَ؛

با هوا و هوس خود جهاد کن، بر خشمت مسلّط شو و با عادت‌هاى بد خود مخالفت کن تا نفست پاکیزه شود، عقلت به کمال برسد و از پاداش پروردگارت بهره کامل ببرى.

(غررالحکم، ج3، ص365، ح4760)

20- شناخت بردبار هنگام خشم

امام صادق علیه السلام:

ثَلاثَةٌ لاتُعرَفُ إِلاّ فى ثَلاثِ مَواطِنَ: لایُعرَفُ الحَلیمُ إِلاّ عِندَ الغَضَبِ وَلاَ الشُّجاعُ إِلاّ عِندَ الحَربِ وَلا أَخٌ إِلاّ عِندَ الحاجَةِ؛

سه کس اند که جز در سه جا شناخته نمى شوند: بردبار جز در هنگام خشم، شجاع جز در جنگ و برادر جز در هنگام نیازمندى.

(بحارالأنوار، ج78، ص 229، ح9)

21- دست دادن مانع خشم

امام رضا علیه السلام:

تزاوَرُوا تَحـابـّوا و تَصـافَحُـوا و لا تَحـاشَمُـوا؛

به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.

(بحارالانوار، ج78، ص 347)

 

22- بهترین مردم مقاوم هنگام خشم

امام على علیه السلام:

خَیرُ النّاسِ مَن اِن اُغضِبَ حَلُمَ وَ اِن ظُلِمَ غَفَرَ وَ اِن اُسى‏ءَ اِلَیهِ اَحسَنَ؛

بهترین مردم کسى است که اگر او را به خشم آورند، بردبارى نماید و چنانچه به او ظلم شود، ببخشاید و چون به او بدى شود، خوبى کند.

(غررالحکم، ج3، ص 430، ح 5000 )

23- نتیجه خشمگین نشدن

پیامبر صلى الله علیه و آله:

مَن دَفَعَ غَضَبَهُ دَفَعَ اللّه‏ُ عَنهُ عَذابَهُ وَ مَن حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللّه‏ُ عَورَتَهُ؛

هر کس خشمش را برطرف سازد، خداوند کیفرش را از او بردارد و هر کس زبانش را نگه دارد، خداوند عیبش را بپوشاند.

(امالى طوسى ، ص 349، ح 721)

24- فروخورنده خشم، آقا و سرور

امام صادق علیه السلام:

ثَلاثٌ مـَن کـُنَّ فِیهِ کـانِ سَیِّـداً: کَظمُ الغَیظِ وَالعَفـوُ عَن المَسیىءِ والصِّله بِـالنَفـسِ وَالمـالِ؛

سه چیز است که در هـر که بـاشـد آقـا و سـرور است: خشـم فـرو خـوردن ،گذشت از بدکـردار، کمک و صله رحـم بـا جـان و مـال.

(تحف العقول، ص 317)

25- پاداش بازداشتن خشم در قیامت

امام باقر علیه السلام:

مَن کَفَّ غَضَبَهُ عن النّاس کَفَّ اللهُ عنهُ عَذابَ یومَ القِیامة؛

کسی که خشمش را از مردمان باز دارد خداوند نیز در روز قیامت عذابش را از او باز می دارد.

(جهادالنفس، ح532)

26- شتاب در خشم

امام على علیه السلام:

لا تَسرَعَنَّ إلَی الغَضَبِ فَیَتَسَلَّطَ عَلَیکَ بِالعِادَةِ؛

هرگز در خشم گرفتن شتاب مکن چرا که به صورت عادت بر تو مسلّط می شود.

غررالحکم، ح687

27- پوشش نقص با کاهش خشم

امام صادق علیه السلام:

مَن کَفَّ غَضَبَهُ سَتَرَ اللهُ عَورَتَهُ؛

کسی که جلوی خشمش را بگیرد خداوند نقصها و کاستی های او را می پوشاند.

(جهاد النفس، ح 528)

28- پند پیامبرانه

امام صادق علیه السلام:

قالَ رَجُلٌ لِلنَّبی (ص): یا رَسُولَ اللهِ عَلِّمنی. فَقالَ : إذهَب فَلا تَغضَب؛

مردی به پیامبر اکرم(ص) عرض کرد: ای رسول خدا چیزی به من بیاموز، حضرت فرمود: برو و خشمگین مشو.

(جهاد النفس، ح 524)

 

  • محمد تقی