مهربان تر ...
به نام خدایی که منعم است نه در حد تصور و خیال ما بلکه بسیار فراتر ، بسیاری که حد ندارد.
در هر کدام از نعمتهایش که تعقل کنی مات و حیران می شوی. اگر در اختیار ما بود که آنچه بخواهیم به ما عطا کنند هرگز نمی توانستیم این نعمات را خواهان باشیم . یعنی فهم ما آنقدر نبود که اینطور بخواهیم. همیشه هم، اختیار داشتن خوب نیست مخصوصا برای امثال من که معرفتی از خودم ندارم، نمی دانم که چطور موجودی هستم و برای چه آفریده شدم و چه نیازی دارم و مسیر رشد و زوالم کدام است.
اگر تصور کنیم که ما را می آفریدند و در اختیار ما بود که موهبتی بخواهیم و برایمان مهیا کنند می توانستیم از او بخواهیم برای ما موجودی مانند مادر بیافریند و نسبت ما را با او اینگونه که هست قرار دهد ؟ یعنی انسانی که از او متولد شویم ، از عصاره ی وجودش رشد و نمو کنیم ، غمخوار ما باشد هر لحظه آماده ی جان سپردن برای ما باشد و تا لحظه ای که سایه اش بر سر ماست همان مادر کودکی هاست و ذره ای از حرارت عشقش به فرزندش کم نشود و اصلا چه نیازی به تعریف این واژه هست همه می دانند با همین کلمه می توان حق مطلب را ادا کرد که برایمان مادر باشد.
نه ! فهم ما انقدر بلند نبود.
می توانستیم پدر بخواهیم؟ می توانستیم برادر بخواهیم؟ می توانستیم ..... می توانستیم که انسان کامل بخواهیم؟ معصوم بخواهیم ؟
فهم ما آنقدر نبود که از خدا بخواهیم انسانی بیافریند از جنس ما که دست ما را بگیرد و از پرتگاه های ضلالت گمراهی برهاند مسیر کمال را برای ما روشن کند برای ما روشن سازد برای سعادت کدام راه را برویم چطور عمل کنیم از چه چیز هایی دوری کنیم واصلا سعادت ما چیست؟ صاحب نعمت را به ما بشناساند راه را برای معرفت و شناخت او هموار کند و در یک کلام امام ما باشد؛ کسی که با خیال راحت دست در دست او گذاریم و همراه شویم و قلبمان مطمئن به این باشد که درست می رویم و به آنجا که باید می رسیم. از همراهی موجودی مثل ما (فکر نمی کنم نیاز ی به توصیف خودمان باشد!)عارش نباشد گاهی بخاطر کج فهمی ما ناز ما را هم بکشد .از مقام و جایگاهش (حیث لا یلحقه لاحق ولا یفوقه فائق ولا یسبقه سابق ولا یطمع فی ادراکه طامع ) تنزل کند تا همراهش شویم . آنقدر که وهم این برای ما حاصل شود نکند که به ما احتیاجی دارند که انقدر حواسشان به ما هست.
بر ما دلسوز باشد ، به حدی که جان خود را برای هدایت ما بدون اندکی درنگ فدا کند نه تنها جان خود جان جوانش ، جان برادرش ،جان شیرخواره اش ، زینبش را به اسارت بفرستد برای هدایت ما .(زینب که می گویی حواست باشد نام که را بر زبان می آوری . بقول عزیزمان همین که می گذارند نام ناموسشان لقلقه ی زبان همچو منی باشد لطفیست بزرگ که ما توان شکرش را نداریم.)
حقا که بزرگتر ین نعمت خدا همین است و حق هم همین است که بخاطر این نعمت منتی تا ابد بر سرمان باشد.
هزاران هزار پدر و مادر های از جان عزیزتر ما فدای خاک قدمهای مادرشان.
لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین
من هم ز داغ تو به خدا قول میدهم
تا اینکه زنده ام بزنم بر سرم حسین
آخر به جرم چه کفنت نیزه ها شدند؟
آقای خوب و از همه کس بهترم حسین
باید که مثل پیکر تو زیر آفتاب
بی غسل و بی کفن بشود پیکرم حسین
(هانی امیرفرجی)
- ۶ نظر
- ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۱۴
- ۸۹۹ نمایش