نفحات
رسول خدا ص فرمودند :
«اِنَّ لِرَبِّکُمْ فی ایامِ دَهْرِکُمْ
نَفَحاتٌ فَتَعَرَّضُوا لَها لَعَلَّهُ اَن یصیبَکُمْ نَفْحَةٌ مِنْها فَلا
تَشْقَوْنَ بَعْدَها اَبداً؛ همانا در طول زندگی شما نسیمهایی از سوی پروردگارتان
میوزد. هان! خود را در معرض آنها قرار دهید، باشد که چنین نسیمی سبب شود که برای
همیشه بدبختی از شما دور ماند». [سیوطی، جامع الصغیر، ج ۱، ص ۹۵
یکی از این نسیم ها چند ماه پیش بر روزهای زندگیم وزیدن گرفت البته به ظاهر نسیم نبود ....
مریض شدم . چهار ماه و اندی. تازه عقد کرده بودیم و به جرگه ی تاهل پیوسته بودم که اینطور شد . روزها می گذشت بعضی روزها امید زندگی حتی برای چند ساعت بعد را هم نداشتم.
نزدیک به یک ماه و نیم سر کار نرفتم. کلی خرج و بیمارستان و دکتر و ... آخرش هم معلوم نشد چی بود و چرا اینطور شد.
فقط خودم نبودم که احتمال موندنم رو کم می دونستم خیلی از دوستان هم به مزاح عکس های خوبشونو با من کنار گذاشته بودند تا اول محرم برام فاتحه ای بخونن و به هم نشون بدن.
بچه ها می گفتن تکلیف ما رو روشن کن دیگه می ری یا می مونی . مثل اینکه هر سال محرم باید یکی از جمع کم بشه کاظم ، حسین نعمتی ، ابراهیم یادگاری . دوستان با رفتن من خیالشون راحت میشد که رفتنی منم . البته همین الان که دارم این مطلبو رو می نویسم باید به اطلاعشون برسونم که من هنوز نفس می کشم مواظب خودتون باشید.
این مریضی برام فواید زیادی داشت. فهمیدم برای چه کسانی و به چه دلیل و تا چه مدتی اهمیت دارم. البته این موضوع به خودی خود ارزش نداره اما ثمرش اینه که آدم بفهمه دنیا دار فراموشیه و باید خودت به فکر خودت باشی . مگه امثال من چقدر به فکر دیگران هستیم که از دیگران توقع داشته باشیم. چقدر تو روزهای یاد رفقای مریضمون هستیم چقدر برای سلامتیشون دعا میکنیم ؟ چقدر برای دوستام وقت میزاریم ؟ البته این برای یه بچه مسلمون عیب محسوب میشه که باید اصلاح کنیم.
تو این مدت یه آیه مدام تو ذهنم بود " اگر راست می گویید که در نزد خدا جایگاه دارید از خدا مرگ خود را تمنا کنید" به اعمال و رفتارم نگاه می کردم از مرگ می ترسیدم. باور کنید حتی یک عمل درخور و شایسته و خالص در نامه ی عملم ندیدم.
حاج حسین نجفی تو یکی از جلساتش صحبتی با این مضمون داشت که سخت ترین لحظه برای اهل عذاب و شیرین ترین لحظه برای اهل بهشت اون موقعیه که مرگ رو جلوشون سر می برند و ندای خلود سر می دهند. یعنی هر طور که هستی باش تا ... تایی که انتها ندارد.
بچه ها واقعا سخته حتی اگه به گوشه ی چشمی از صاحبان شفاعت بهشتی بشیم به رتبه های بالاتر از خودمون حسرت می خوریم و دیگه از اون مقامی که داریم بالاتر نمیریم .... خیلی سخته ...
یه وقتایی مریضیم نوسانی بود نصف روز حالم بهتر بود دوباره شروع می شد ... وقتی حالم خراب بود دعا می کردم و با خودم عهد می کردم اگه حالم خوب بشه زندگیمو نذر امام حسین می کنمو بنده ی خوبی برات میشم و .....
وقتی خوب میشدم میدیدم برام سنگینه یاد اون آیه می افتادم که عده ای سوار بر کشتی و گرفتار امواج از خدا می خواستند که نجاتشون بده و اگه اینطور بشه فقط فقط خدا رو بپرستن . وقتی به ساحل امن می رسیدن شک می کردن.
من شک نکردم ولی پای ارادتم سست بود همه ی روزمو همه ی کارامو نتونستم با یاد حسین ع انجام بدم. بنده ی خوبی هم نبودم . خیلی از خدا خواستم طلیعه ی محرم ارباب رو ببینم خدا روشکر منت سرم گذاشت امروز اوله محرمه و چشمان من با یاد روضه های حسین جان نمناک.
خدا رو شکر خیلی بهترم ولی سبک زندگیم یکم عوض شده یکم بیشتر به حرفام و کارهام دقت می کنم حواسم هست حقی از دیگران و رو گردنم سوار نکنم. سخته ولی دارم تلاشمو میکنم . روز حسرت خوردن نزدیکه وقتی دستمون از دنیا کوتاه بشه دیگه ما ایم و اعمالمون . طبیعتش هم همینه مگه ما چقدر به یاد دوستامون هستیم ...
این مطلبو یدفعه و بدون تامل نوشتم چرا که علی عزیز خیلی اصرار داشت آدرس وبلاگ رو بدم بهش انشالله بزودی مطالبی درباره ی سحر و شاید هم هیئت و دوستان روی این صفحه بزارم
- ۹۲/۰۸/۱۴
- ۱۳۴۷۷ نمایش