سلام بر حسین
- ۲ نظر
- ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۳:۵۰
- ۳۵۴ نمایش
برای خدا
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند : فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند !!!
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت : ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد گفت : نه، بریدن درخت اولویت دارد...
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت : دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است ...
عابد با خود گفت : راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به
معاش صرف کنم ، و برگشت...
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت ، روز دوم دو دینار دید و برگرفت ، روز
سوم هیچ پولی نبود!
خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت ...
باز در همان نقطه ، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!
عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم !
ابلیس گفت : زهی خیال باطل ، به خدا هرگز نتوانی کند !!!
باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت : دست بدار تا برگردم ! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و
اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!!
ابلیس گفت : آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار
برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی،
پس مغلوب من گشتی ...
متن زیر از وبلاگ نذر موعود گرفته شده است. ارزش خواندن را دارد.
کدام فاطمه؟ کدام زهرا؟
رفتهایم خانه یکی از اقوام. چندروزی است که مادر شده و خانهاش پر ازمهمان است. به دعوت مادربزرگ نوزاد میرویم به اتاق “نینی” برای تماشای سیسمونی. مادربزرگ و سه تا از مهمانها که داخل اتاق میشوند اتاق پر میشود و بقیه بیرون در میمانند. عروسکها جا را برای آدمها تنگ کردهاند. مادربزرگ نینی کلی عذرخواهی میکند و قرار میشود به نوبت داخل شویم! هنوز وارد اتاق نشده نفسم گرفتهاست. دلم نمیخواهد بروم داخل، اما صورت خوشی ندارد. با آخرین گروه بازدید کنندگان وارد اتاق میشوم. دوتا ویترین بزرگ قدی دو طرف اتاق هست که به اندازه یکی مغازه اسباببازی فروشی تویشان عروسک است. و اینها همه غیر از “هاپو” ها و “پیشی”های پشمالو و بزرگی است که گوشههای اتاق نشستهاند. چند طبقه یکی از ویترینها مخصوص انواع مختلف باربی است. باربیهای سیاه و سفید و برنزه و.. با انواع مدل موها و لباسها از پشت شیشه به ما لبخند میزنند.
مادربزگ در کمد لباسهای را باز می کند و لباسها را نشانمان میدهد. از بین لباسها یک مایو دو تکه نوزادی بیرون میآورد و جلوی چشممان بالا میگیرد. صدای جیغ و ویغ ناشی از ذوق و غش و ضعف و قربان صدقه بالا میرود. مادربزرگ میگوید وقتی داشته سیسمونی “جمع” میکرده خواهرش بهش گفته مایو دوتکه قد نوزاد آمده به چه خوشگلی. میگوید بازار را زیر و رو کرده تا توانسته یک دانهاش را برای “جیگرش” پیدا کند.
صدای زنگ در میآید و یکی از مهمانها مادربزرگ را صدا میزند. ظاهرا پیک چیزی آورده و باید برود دم در نحویل بگیرد. مادربزرگ مایو را میگذارد توی کمد. چادرش را سرش میکند. توی آینه چک میکند موهایش بیرو نباشد. رویش را کیپ میکند و بیرون میرود. مایو از لابلای لباسها لیز میخورد و میافتد زمین.
بیرون اتاق یکی از مهمانها دارد با دختر چهار پنج سالهاش که میخواهد دوباره اتاق را ببیند سروکله میزند. میگوید جا نیست و باید صبر کند تا بقیه بیرون بیایند. من از اتاق میآیم بیرون تا جا برای دخترک باز شود. دخترک بلافاصله میدود طرف ویترین باربیها. به مادرش مدلهایی را که ندارد نشان میدهد و اصرار میکند برایش بخرد. مادر با خنده برای یکی از خانمها تعریف میکند که دختر پنجساله اش با اینکه خیلی گرمایی است اما امسال تابستان اصلا نگذاشته موهایش را کوتاه کنند :”میگه میخواهم قد موی باربیم بلند بشه. قول گرفته هرقت موهایش قد باربیاش بلند شد یک دامن صورتی توری هم برایش بخریم که دیگر عین باربیاش بشه.” بعد دولا میشود و بچهاش را میچلاند :” همین الانشم باربی هستی خوشششگل مامان.” دخترک سبزه و تپل میخندد و در جواب خانمی که اسمش را میپرسد میگوید: فاطمه”. مادر فوری تصحیح میکند:” فاطمه سادات.” برای خانمی که اسم دخترش را پرسیده توضیح میدهد با اینکه هزار بار به دخترش گفته اسمش را کامل بگوید اما باز “سادات” ش را میاندازد. کمی آنطرفتر فاطمه سادات دارد با آهنگ زنگ موبایل یکی از مهمانها میرقصد. آنقدر حرفهای که صاحب گوشی دلش نمیاید جواب تلفنش را بدهد.
میروم پیش نوزاد. بالای سر فرشته تازه متولد شدهای که اسمش را “زهرا” گذاشتهاند. مادرش جلوی آینه دارد آرایشش را تمدید میکند. به مادر میگویم :”خوبه تو این همه سر و صدا بیدار نمیشه.” میگوید: “عادتش دادم تا بیدار میشه آویز بالای سرش رو روشن میکنم با آهنگ اون خوابش میبره. خداروشکر زودم عادت کرد. با این بخیه ها سختم بود بچه بغلم کنم. ” یک دفعه گریهام میگیرد. به پاشنه بلند صندلهایش نگاه میکند که لابد سختش نیست با آنها راه برود. دلم میخواهد بهش بگویم صاحب اسم دخترش هروقت میخواست بچه هایشرا بخواباند بغلشان میکرد و برای لالاییهایشان خودش شعر میگفت*. شعرهای قشنگ. شعرهایی که یادشان میداد وقتی از خواب بیدار میشوند شبیه چه کسی شوند و چطوری زندگی کنند. اما نمیگویم. زهرا خواب است و توی خواب دارد میخندد. درست مثل فرشتهای است که از آسمان زمین آمده باشد. نگران وقتی هستم که از خواب بیدار میشود. موقعی که چشمهایش را باز کند و بخواهد بداند که شبیه چه کسی باید باشد. توی آن اتاق باربیها دارند لبخند میزند.
دلم میگیرد. دلم برای همهی فاطمه ها و زهراهایی که قرار است شبیه خودشان نباشند عجیب گرفته است.
به اباک یا حسن و اخلع عن الحق الرسن و اعبد الها ذامنن و لا توال ذالاحن.
پسرم،مانند پدرت باش، ریسمان ظلم را از حق برکن! خدایی را بپرست که صاحب نعمتهای متعدد است و هیچگاه با صاحبان ظلم دوستی مکن
و تو چه میدانی که زیارت اربعین چیست؟
سر در هیئتی نوشته بودند " بیاید هیئتی باشیم"
قدری نگاه کردم . وارد هیئت شدم . سخنرانی ، روضه، سینه زنی، چای (فقط به عشق امید)هئیت تمام شد. وقت رفتن دوباره چشمانم به نوشته گره خورد، نوشته بودند" بیایید هیئتی باشیم"
در راه خانه فکرم دائما درگیر این نوشته بود.
بیایید هیئتی باشیم! من هئیتی هستم؟ اصلا ویژگی هیئتی چیه؟ به کیا می گن هیئتی ؟ هیئتیه خوب کیه ؟
· 1 هئیتی یعنی کسی که سر وقت هیئت بیاید.
یعنی مثلا اگه کسی مرتب و سروقت به هیئت برود و هر هفته هم حضوری پر رنگ داشته باشد، خیلی هیئتیست. خوشبحال "الف ر ". "الف ر "خیلی هیئتیست. غالبا قبل از بقیه به هئیت می آید و بلند گوها را کوک می کند تا "باء بزرگ" و "جیم ب" ، "میم ب "و شایدم خود" الف ر "بخوانند. ضمنا "الف الف" هم حالا بماند تا ... . خوب با این تعاریف خود شخص ناشریف بنده هیئتی خوبی نیستم . چرا که یک خط در میان در تاریکیها به هیئت می آیم و در همان تاریکی هم گم و گور میشوم.
· 2 هئیتی یعنی سینه زن . همچین محکم و پرصدا
این دیدگاه هیئتی را یک سینه زن تمام عیار می داند. یعنی کسی که صدای سینه زدنش بلند باشد. یعنی کسی که به قول" باء بزرگ" زود آماده شود یعنی زود سینه اش را برهنه کند و صف را تشکیل داده ، نگاهش به دست میاندار باشد. میاندار ها هیئتی ترند. چون محکم تر سینه می زنند البته میاندارانی هم داریم که ادای محکم زدن را در می آورند و دستشان که به سینه ی مبارکشان نزدیک می شود از شدتش کاسته می شود و فقط برای تهییج سینه زنان کاربرد دارند. نوع سینه زنی هم می تواند در این تعریف حائز اهمیت باشد مثلا کسی که سینه ی پرشی می زند یا شبیه پاروزنها بر سینه اش می کوبد در این تعریف از جایگاه ویژه ای برخوردار است و قس علی هذا . (قدیمتر ها بهتر بود سینه زنی مدل نداشت پرشی ، جهشی ، جوششی ، عزادار کاری به مدل ندارد میزند بر سر و صورت به یاد او) .خوش بحالت جناب "الف ر" در این تعریف هم شما جایگاه ویژه ای داری و من باز هم ... بماند.
· 3 هیئتی از دیدگاه فرهیختگان: هئیتی یعنی کسی که پای سخنرانی باشد.
در این دیدگاه هیئتی شخصیست که پای سخنرانی باشد. هنگام سخنرانی برود و جلو صندلی سخنران بنشیند و در چشمانش زل بزند. سخت در فکر باشد. بعضیها از شدت فکر در خلصه ای شبیه خواب فرو می روند بگونه ای که فقط با ذکر یک صلوات از سوی سایر هیئتیان ممکن است دوباره به این عالم ملکی رجعت کنند. هئیتیان در این دیدگاه کسانی هستند که زمان سخنرانی موبایل خود را سایلنت (silent) می کنند البته هیئتی تر ها خاموش می کنند.
مقام برخی بالاتر است این عزیزان پس از خاموش کردن گوشی همراه خود را به دیوار می کوبند تا برای ابد سایلنت بماند البته که این مقام اولیاء است و رسیدن به این مقام در این دوره و زمانه ی تحریم ،جگر می طلبد.
خلاصه مثلا در هیئت ما یعنی کسی که پای شیخ باشد با شیخ بیایدو قبل از سخنرانی چایی با هم بخورند وبعد از سخنرانی هم با شیخ نیز برود. نه ! نرود. بعد از شیخ هم بماند خوب است. اگر بعد از شیخ رفت سر و کارش با "باء بزرگ" است. اخیر ا شایعه ای شنیده ام که "الف ر " لیستی را تهیه کرده که در آن اسامی افرادیست که بعد از شیخ با شیخ می روند که قرار است بزودی در اختیار "باء بزرگ" قرار گیرد تا به قول اهالی غبار آبادشان کند.
· 4 هیئتی یعنی کسی که تمام هفته درگیر هیئت باشد.
درگیر رفت و آمد سخنران، تامین قند و چای هیئت ، هماهنگی برنامه های هیئت ، فرستادن پیام به اهالی هیئت ، تامین هزینه های هیئت ، نظافت هئیت ، شستن ظرفها ی هیئت ، پخت و پز برای هیئت، و .....
راستی چقدر هئیت کار دارد . هیئت فقط خواندن نیست ، هیئت فقط گریه کردن نیست. زحمت دارد. البته برای عاشقان حسین (علیه السلام) نقطه ی اول را ندارد. همه اش رحمت است. در پایان این تعریف از همه ی عزیزانی همچون الف ر تشکر می کنم که این رحمات ( بدون نقطه نوشتم همه اش رحمت است) را متقبل می شوند. ما که باشیم که تشکر کنیم خودشان حواسشان هست حتی به کفش جفت کن ها .
· 5 هیئتی یعنی کسی که زیاد هیئت برود.
در این تعریف هیئتی شخصی تعریف می شود که زیاد هیئت می رود یعنی هیئت خودشان اغنایشان نمی کند و به هیئات دیگر نیز رفت و آمدی دارند. مثلا در ایام محرم صبح از فیض سعید حدادیان و صنف لباسفروشان بهره می برند و عصر از هیئت وارثان . نماز مغرب و عشاء را در مسجد اقامه کرده و به سرعت خود را به بیت الزهرا می رسانند تا از فیض منصور ارضی توشه ای برگیرند و برای تجدید قوا خود را به مسجد رسانده و چایی می خورند سپس طی یک طی الارض خود را به دوراهی قبان می رسانند. پس از آن هم می توانند تا سحردر مراسم های دیگر حضور فعال داشته باشند یا به گوش کردن سبک های جدید در منزل بسنده کنند به شرطی که نماز صبح از دستشان نرود. این یعنی یک هیئتی اصیل در ایام محرم.
· 6 هیئتی از دیدگاه" باء بزرگ": هیئتی یعنی کسی که خود را با برنامه هیئت تنظیم کند.
"باء بزرگ "می گفت هیئتی یعنی کسی که برنامه خودش را با هیئت تنظیم کند. یعنی مثلا خانواده بدانند پنج شنبه شب ها و مناسبت ها که هیئت برقرار است ایشان را دعوت نکنند. قاف بزرگ می گفت هیئتی باید سلسله مراتب را بداند و یکدفعه و یکهو نیاید و طلب خواندن داشته باشد البته بماند که بعضی ها این پله ها ی سلسله مراتب را بدو بدو و ده در میان طی کردند و خداییش صدایشان هم خوب است بی انصافی نکنیم . اما خوب خیلی ها صدایشان خوب است حالا بماند تا ...
"باءبزرگ" می گفت هیئتی یعنی کسی که به مدت زمان و صدای هیئت کاری نداشته باشد ذوب در هیئت باشد. نگوید چرا انقدر می خوانید باشد بخوانید حد اقل صدا را متعادل کنید . اینها را نگوید. نگوید چرا برنامه را در پیامک ها هفت شب اعلام می کنید یا متقارن با نماز مغرب و عشاء و سخنران هشت می آید و اصلا خودتان هم آن موقع در هیئت نیستید. چرا نظم ندارید و کلا چرا چرا نکند.
هیئتی کیست؟
واقعا هیئتی کیست؟ کسی که هر چقدر بیشتر هیئت می رود نشانه اش این باشد که ریشش بلند تر شود. آهنگ پیشوازش نوحه باشد. قفسه ای مخصوص برای سی دی های نوحه داشته باشد که هر ساله بر تعداد و طبقه بندی هایش افزوده شود.
شیخ عزیز می گفت : هیئتی یعنی کسی که از هیئت آمدن زندگی دنیایش آباد شود، آخرت که جای خود دارد. می گفت : حضرت ثارا... دنیا و آخرت انسان را آباد می کند.کسی که هیئت می رود هر روز کتابخانه اش پر بار تر می شود . تشنه ی این است که بیشتر بداند. هیئتی دنبال کسب حسنات است. هیئتی هر روز درگیر ترک محرمات است.
می گفت : هیئتی عاشق حسین ( علیه السلام ) است و عاشق او ویژگیهایی دارد. اگر وعده ی ناحق می دهیم اگر زیر حرفمان می زنیم اگر بار مسئولیت ما بر دوش دیگریست اگر اهل مطالعه نیستیم ، اگر در احترام به پدر و مادر لنگ می زنیم ، اگر به جای حسنات سیئات بر لوح سینه ی ما نقش بسته است و اگر به نماز اول وقت بها نمیدهیم و هزاران اگر دیگر .... به این رفت و آمد مان شک کنیم . بدانیم درست به هیئت نمیرویم چرا که هیئتی اینگونه نیست. اگر هر روز هفته درگیر کارهای هیئت باشی و خلف وعده کنی و دروغ بگویی و همسرت عهده دار کارهای تو باشد و .... این رفت و آمد دردی از تو دوا نخواهد کرد.
می گفت : هیئتی شدن یعنی آدم شدن هیئتی شدن یعنی خیلی عوض شدن . یعنی به یاد سینه ی شکسته او سینه بزنیم که آدم شویم یعنی به عشق او اگر کم و کاستی در هیئت می بینیم اصلاح کنیم و به این و آن گیر ندهیم که آدم شویم یعنی تمام هفته منتظر شب جمعه باشیم و اشک بریزیم که آدم شویم یعنی حتی اگر کسی به اندازه ی یک نفس از ما بیشتر برای ارباب عرض ادب کرده در مقابلش احترام کنیم تا آدم شویم. یعنی ... آدم شویم.
رفت و آمد در هیئت باید بدیها را دور کند اخلاق را نیکو کند شاید درست باشد که بگوییم" هیئت تنها عن الفحشا و المنکر است."
شاید بهتر بود سر در هیئت می نوشتند" بیایید آدم باشیم".
والسلام.
"چهار ذکر
الهی در چهار حالت بحرانی" عنوان مطلبی است که سایت مشرق در باب اهمیت ادعیه
و اذکار منتشر کرده است.
در این مطلب آمده است:
حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرموده است: در شگفتم برای کسی که از چهار چیز
بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمیبرد!
۱- در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر
«حسبنا الله و نعم الوکیل» (سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۷۱) پناه نمیبرد. در صورتی که خداوند به
دنبال ذکر یادشده فرموده است: پس (آن کسانی که به عزم جهاد خارج گشتند، و تخویف
شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند) همراه با نعمتی از جانب خداوند
(عافیت) و چیزی زاید بر آن (سود در تجارت) بازگشتند و هیچگونه بدی به آنان نرسید.
۲- در شگفتم برای کسی که اندوهگین است چگونه به ذکر «لا اله الا
انت سبحانک انی کنت من الظالمین*» (سوره مبارکه انبیاء آیه ۸۷) پناه نمیبرد؛ زیرا خداوند به دنبال
این ذکر فرموده است: «پس ما یونس را در اثر تمسک به ذکر یادشده، از اندوه نجات
دادیم و همین گونه مومنین را نجات میبخشیم.» (سوره انبیاء آیه ۸۸)
۳- در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر
«افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» (سوره
مبارکه غافر آیه ۴۴) ... پناه نمیبرد؛
زیرا خداوند به دنبال ذکر فوق فرموده است: «پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یادشده)
از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.» (سوره غافر آیه ۴۵)
۴- در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیباییهای دنیاست، چگونه
به ذکر «ماشاءالله لاحول و لاقوة الا بالله» (سوره
مبارکه کهف آیه 39) پناه نمیبرد؛ زیرا خداوند بعد از ذکر یادشده فرموده است:
«مردی که فاقد نعمتهای دنیوی بود، خطاب به مردی که از نعمتها برخوردار بود)
فرمود: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود میدانی امید است خداوند مرا بهتر
از باغ تو بدهد.»
مصاحبه ای از شیخ عزیز در یکی از سایت ها پیدا کردم شاید برای دوستان جالب باشد:
نام؟
ـ رضا.
ـ نام خانوادگی؟
ـ جعفری.
ـ شغل؟
ـ طلبهام و مشغول درس.
ـ تحصیلات؟
ـ خارج و بعد از خارج.
ـ شغل پدر؟
ـ خیاط.
ـ دورترین خاطرهای که از ایام کودکی در ذهن دارید؟
ـ تصویر واضحی از اتاق و اشیاء اتاق و آدمهایی که در اتاق بودند در ذهن دارم. و من در آغوش مادرم بودم. چند ماه پیش بود که به مناسبتی به مادرم گفتم و او تعجب کرد و گفت در آن تصویر یک سال و چند ماه بیشتر نداشتهام.
ـ تلخترین خاطره زندگیتان؟
ـ خاطره تلخ ندارم.
ـ تا به حال گم شدهاید؟
ـ یکی دو بار، بچه که بودم در ازدحام جمعیت گم شدم و البته زود پیدا شدم.
ـ بزرگترین اشتباه جوانی؟
ـ خودِ جوانی!
ـ تفاوتتان با ده سال پیش؟
ـ خیلی زیاد. به اندازه ده سال. آن به آنم تفاوت دارد.
ـ شما شاعر روحانی هستید یا روحانی شاعر؟
ـ به حسب زمان، قبل از اینکه طلبه بشوم شعر را شروع کرده بودم. از سال 63 با شعر آشنا شدم و البته یکی دو ماه بعد از آن هم طلبه شدم. شاعری و طلبگیام توامان پیش آمدهاند. البته سعی میکنم وقتی شاعرم شاعر باشم و وقتی طلبهام طلبه. که البته تفکیک بسیار مشکلی است.
ـ لباس روحانیت مصونیت است یا محدودیت؟
ـ برای من که برکت بوده است و از بسیاری از ابتلائات و خطرها مصونم داشته است. مرا محدود نیز نکرده است. یعنی اینطور نبوده که به خاطر اینکه ملبس هستم کاری را بکنم یا نکنم و جایی بروم یا نروم. در این لباس هم خودم بودهام. لباس روحانیت برای من لباس مبارکی بوده است.
ـ بهترین نمونه تولا در شعر فارسی؟
ـ نمونهها زیادند. عمان سامانی و مثنوی گنجینه الاسرارش. مرحوم شیخ محمدحسین غروی (کمپانی) و با تقریری خاص، حافظ و مولوی.
ـ و بهترین نمونههای تبرا؟
ـ همینها. تولا و تبرا نه در مفهوم و نه در مصداق از هم جدا نیستند. کسی که اهل تولاست، اگر تولایش کامل باشد حتما اهل تبری هم هست. و آنکه اهل تبراست نیز اگر تبرایش کمال داشته باشه، اهل تولاست. تولا و تبرا اموری بسیطند. و البته کسی که اهل تولاست، همین که به حق تولا میجوید در حال تبرای از باطل نیز هست.
ـ آخرین آرزویی که کردید؟
ـ آخرین آرزویم آرزوی آن به آنم است: فتح بابی در معرفت. به معنایی خاص البته.
ـ آخرین کتابی که خواندید؟
ـ همین دیشب بود که مجموعه اشعار حسین منزوی را میخواندم.
ـ آخرین سطری که نوشتید؟
ـ دیروز ظهر اتفاقی را که برایم افتاده بود یادداشت کردم. قبل از آن هم یکی دو مصرع از یک شعر تازه.
ـ تلویزیون در یک جمله؟
ـ تلویزیون برایم مجموعهای از صورتهاست. و من که نسبتی با صورتها ندارم توجهی به تلویزیون نیز ندارم.
ـ منبر؟
ـ محل اشراق و افاضه.
ـ پدر؟
ـ روح حاکم. روح حاکم بر خانواده. مادر در خانواده ظهور دارد. پدر روح است. هست، اما مختفی است.
ـ مرگ؟
ـ شیرین. گاه از عسل شیرینتر.
ـ اینترنت؟
ـ برای طلبه میتواند نقش منبر را ایفا کند. مثل منبری در مسجد اموی شام.
ـ موسیقی گوش میدهید؟
ـ معمولاً گوش نمیدهم و اصراری بر شنیدنش ندارم، اما به گوشم میخورد. از موسیقی بدم نمیآید، اما از هرچیز که توجهم را. لذا اینطور نیست که زمانی را برای گوش دادن موسیقی کنار بگذارم.به خودش جلب کند ابا دارم
ـ وقتی عصبانی میشوید چه میکنید؟
ـ آرام میشوم. با یک آرامش ناخودآگاه با مسأله پیش آمده برخورد میکنم.
ـ کدامیک از آثارتان را بیشتر دوست دارید؟
ـ هیچکدام را. تعلق خاطری به هیچکدامشان ندارم. نگاهم به آنها نگاه خطاطی است که به مشقهایش نگاه میکند. و البته میبیند که در جاهایی از این مشقها موفق بوده و در جاهایی هم نه. به حسب اینکه مجموعههایم آیینی هستند، عرض ارادتی که در آنهاست برایم مهم است. اما به این میاندیشم که این شعرها نسبت به مخاطبشان که حضرات آل الله هستند حقیر هستند. بد است که بخواهم بگویم این عرض ارادت من است. آنها بزرگتر از این دست ارادتها هستند.
ـ و به همین دلیل است که معمولاً دعوت به محافل شعرخوانی را نمیپذیرید؟
ـ یکی از دلایلش هم همین است. اما نه فقط به این دلیل. اشتغالات دیگری دارم که شعرخوانی نسبت به آنها ضروری نیست. سعی میکنم به آنچه ضروریتر است بپردازم. میگویم حالا شعری گفتهام، چه لزومی دارم که بروم و همهجا بخوانمش. چند باری هم که در محافل شعرخوانی شعر خواندهام و البته تعدادش از انگشتان دست تجاوز نمیکند، به اصرار دوستان بوده است.
ـ آیا شعر آیینی یعنی شعر مدح و مرثیه؟
ـ خیر. شعر آیینی اعم از مدح و مرثیه است. اما مدح و مرثیه اهم و افضل مصادیق شعر آیینی محسوب میشود.
ـ اهل اساماس فرستادن هستید؟
ـ لااقل اهل جواب دادن به اسام اسها هستم!
ـ با چند انگشت تایپ میکنید؟
ـ تایپیست خوبی نیستم. با چهار انگشت. دوتا از این دست و دوتا از آن دست!
ـ تا به حال چندبار اسم خودتان را در گوگل سرچ کردهاید؟
ـ باری با یکی از دوستان بودیم. ایشان سرچ کرد و من دیدم. تشابه اسمیای پیش آمده بود و جستجو کردیم ببینیم اسم و فامیل رضا جعفری چندتاست.
ـ شخصیت تاریخی مورد علاقهتان کیست؟
ـ زید بن علی بن الحسین. رشادتشان، نحوه شهادتشان، و تعاریفی که در مورد ایشان از ائمه رسیده است برایم بسیار جالب است.
ـ بوی مورد علاقهتان؟
ـ بوی یاس. و بعداً بوی گل محمدی.
ـ شاعری مهمتر است یا نانوایی؟
ـ قیاس معالفارقی است. هردو مهمند. بسته به نسبت شاعر با شاعری و نانوا با نانوایی.
ـ به چه کسی بیشتر تلفن میزنید؟
ـ به خانواده. و در مرحله بعد به آقا جواد حیدری، مدیر انتشارات آرام دل.
ـ بزرگترین آرزویی که به آن رسیدید؟
ـ آرزوهایم مقوله به تشکیکند و مرتبه به مرتبه. و در مرتبه خودشان به بیشتر آنها رسیدهام.
ـ عجیبترین گوشه تاریخ؟
ـ قضیه فاطمیه.
ـ چرا؟
ـ به این فکر میکنم که چطور میشود چند روز بعد از رحلت پیامبر چنین اتفاقاتی بیفتد و صدایی از کسی برنخیزد و همهچیز عادی و معمولی بگذرد. به نظرم ابهام این ماجرا از ماجرای کربلا هم بیشتر است؛ چون چراییهای بیجوابش بیشتر است.
ـ آیا واقعاً آب عقل و عشق در یک جوی نمیرود؟
ـ بستگی دارد به تعبیری که از عقل و عشق داریم. اگر هردو در مرتبه خودشان باشند، نه. اما اگر عشق را عقل ناب، یعنی عقلی که به کمال رسیده است، تصور کنیم، یا عقل را عشقی نازلشده بدانیم، میبینیم که تباینی ندارند. در اینصورت میشود گفت آب هردو اینها در یک جوی جاری است.
ـ اگر صد میلیون داشته باشید با آن چه میکنید؟
ـ میگذارم یک گوشه، که وقتی به کار آمد خرجش کنم!
ـ پنج کتاب برای تنهایی؟
ـ کتابهایی که با خود به سفر میبرم، که میدانم وقت تنهایی دارم، اینهاست: قرآن، مفاتیح، دیوان حافظ، دیوان مرحوم غروی و یکی از کتابهای محیالدین ابنعربی. فصوص یا برخی از مجلدات فتوحات.
ـ مهمترین کلمه وجود؟
ـ وجود.
ـ به فال حافظ اعتقاد دارید؟
ـ اعتقاد که چه بگویم، اما مجرب است. تجربه کردهام و مصاب هم بوده است.
ـ بهترین فیلم بعد از انقلاب؟
ـ چندان اهل فیلم دیدن نیستم، اما در بین فیلمهایی که دیدهام، «یک تکه نان» را دوست دارم. فیلمی پرمعنا و عمیق بود و برایم جذاب. فیلمهای ابراهیم حاتمیکیا را هم دوست دارم. مخصوصاً روبان قرمز را.
ـ که از فیلمهای مظلوم حاتمیکیاست...
ـ بله. طرح بسیار خوبی بود و خصوصاً سکانس مباهلهاش را بسیار دوست دارم.
ـ اولین بیتی را که گفتید به خاطر دارید؟
ـ نه. خیلی دور است.
ـ و آخرین بیت؟
ـ شاعران در وصف تو ماندند در ایکاشها
تو کجا و خامه نامحرم نقاشها
روشنی آنقدر که هرشب حکایت کرده از
زیر نور صورتت خیاطی خفاشها
ـ شعرهای خودتان را حفظ نیستید؟
ـ نه. مگر اینکه برای کسی یا کسانی چندبار بخوانم و در ذهنم بماند.
ـ از کدام شاعر بیشتر شعر حفظید؟
ـ بهتر است بگویید از کدام شاعر بیشتر شعر حفظ بودید! این روزها ذهنم از شعر به چیزهای دیگری منصرف شده و حفظیات شعریام اندک شده است. از معاصرین بسیاری از شعرهای قیصر امینپور را حفظ بودم و از قدما بیشتر شعرهای حافظ را. در مرحله بعد هم شعرهای بیدل و مرحوم غروی را. اما الان همینها هم به سختی به ذهنم میآیند.
ـ بهترین نمونه عشق در ادبیات فارسی؟
ـ لیلی و مجنون.
ـ بهترین نمونه اعتراض در ادبیات فارسی؟
ـ بیدل دهلوی. زمینهای از اعتراض به خیلی چیزها در شعر بیدل وجود دارد.
ـ کوتاه درباره حاج منصور ارضی؟
ـ وفا.
ـ حاج اسماعیل دولابی؟
ـ زلال، مثل دریا.
ـ علی معلم دامغانی؟
ـ فخیم و فاخر.
ـ حاج مهدی سماواتی؟
ـ صدای نجیب.
ـ سیدحسن حسینی؟
ـ گنجشک و جبرئیل.
ـ حاج محمود کریمی؟
ـ مایه اصفهان.
ـ قیصر امینپور؟
ـ قیصر معتقد بود شعر تعریفپذیر نیست و خود قیصر شعر مجسم بود، با همان ویژگیهای شعری خودش. یعنی شعری بود عاری از تظاهر یکی از صنایع ادبی و صور خیال.
ـ علی دایی؟
ـ چیزی ندارم بگویم!
رسول خدا ص فرمودند :
«اِنَّ لِرَبِّکُمْ فی ایامِ دَهْرِکُمْ
نَفَحاتٌ فَتَعَرَّضُوا لَها لَعَلَّهُ اَن یصیبَکُمْ نَفْحَةٌ مِنْها فَلا
تَشْقَوْنَ بَعْدَها اَبداً؛ همانا در طول زندگی شما نسیمهایی از سوی پروردگارتان
میوزد. هان! خود را در معرض آنها قرار دهید، باشد که چنین نسیمی سبب شود که برای
همیشه بدبختی از شما دور ماند». [سیوطی، جامع الصغیر، ج ۱، ص ۹۵
یکی از این نسیم ها چند ماه پیش بر روزهای زندگیم وزیدن گرفت البته به ظاهر نسیم نبود ....
مریض شدم . چهار ماه و اندی. تازه عقد کرده بودیم و به جرگه ی تاهل پیوسته بودم که اینطور شد . روزها می گذشت بعضی روزها امید زندگی حتی برای چند ساعت بعد را هم نداشتم.
نزدیک به یک ماه و نیم سر کار نرفتم. کلی خرج و بیمارستان و دکتر و ... آخرش هم معلوم نشد چی بود و چرا اینطور شد.
فقط خودم نبودم که احتمال موندنم رو کم می دونستم خیلی از دوستان هم به مزاح عکس های خوبشونو با من کنار گذاشته بودند تا اول محرم برام فاتحه ای بخونن و به هم نشون بدن.
بچه ها می گفتن تکلیف ما رو روشن کن دیگه می ری یا می مونی . مثل اینکه هر سال محرم باید یکی از جمع کم بشه کاظم ، حسین نعمتی ، ابراهیم یادگاری . دوستان با رفتن من خیالشون راحت میشد که رفتنی منم . البته همین الان که دارم این مطلبو رو می نویسم باید به اطلاعشون برسونم که من هنوز نفس می کشم مواظب خودتون باشید.
این مریضی برام فواید زیادی داشت. فهمیدم برای چه کسانی و به چه دلیل و تا چه مدتی اهمیت دارم. البته این موضوع به خودی خود ارزش نداره اما ثمرش اینه که آدم بفهمه دنیا دار فراموشیه و باید خودت به فکر خودت باشی . مگه امثال من چقدر به فکر دیگران هستیم که از دیگران توقع داشته باشیم. چقدر تو روزهای یاد رفقای مریضمون هستیم چقدر برای سلامتیشون دعا میکنیم ؟ چقدر برای دوستام وقت میزاریم ؟ البته این برای یه بچه مسلمون عیب محسوب میشه که باید اصلاح کنیم.
تو این مدت یه آیه مدام تو ذهنم بود " اگر راست می گویید که در نزد خدا جایگاه دارید از خدا مرگ خود را تمنا کنید" به اعمال و رفتارم نگاه می کردم از مرگ می ترسیدم. باور کنید حتی یک عمل درخور و شایسته و خالص در نامه ی عملم ندیدم.
حاج حسین نجفی تو یکی از جلساتش صحبتی با این مضمون داشت که سخت ترین لحظه برای اهل عذاب و شیرین ترین لحظه برای اهل بهشت اون موقعیه که مرگ رو جلوشون سر می برند و ندای خلود سر می دهند. یعنی هر طور که هستی باش تا ... تایی که انتها ندارد.
بچه ها واقعا سخته حتی اگه به گوشه ی چشمی از صاحبان شفاعت بهشتی بشیم به رتبه های بالاتر از خودمون حسرت می خوریم و دیگه از اون مقامی که داریم بالاتر نمیریم .... خیلی سخته ...
یه وقتایی مریضیم نوسانی بود نصف روز حالم بهتر بود دوباره شروع می شد ... وقتی حالم خراب بود دعا می کردم و با خودم عهد می کردم اگه حالم خوب بشه زندگیمو نذر امام حسین می کنمو بنده ی خوبی برات میشم و .....
وقتی خوب میشدم میدیدم برام سنگینه یاد اون آیه می افتادم که عده ای سوار بر کشتی و گرفتار امواج از خدا می خواستند که نجاتشون بده و اگه اینطور بشه فقط فقط خدا رو بپرستن . وقتی به ساحل امن می رسیدن شک می کردن.
من شک نکردم ولی پای ارادتم سست بود همه ی روزمو همه ی کارامو نتونستم با یاد حسین ع انجام بدم. بنده ی خوبی هم نبودم . خیلی از خدا خواستم طلیعه ی محرم ارباب رو ببینم خدا روشکر منت سرم گذاشت امروز اوله محرمه و چشمان من با یاد روضه های حسین جان نمناک.
خدا رو شکر خیلی بهترم ولی سبک زندگیم یکم عوض شده یکم بیشتر به حرفام و کارهام دقت می کنم حواسم هست حقی از دیگران و رو گردنم سوار نکنم. سخته ولی دارم تلاشمو میکنم . روز حسرت خوردن نزدیکه وقتی دستمون از دنیا کوتاه بشه دیگه ما ایم و اعمالمون . طبیعتش هم همینه مگه ما چقدر به یاد دوستامون هستیم ...
این مطلبو یدفعه و بدون تامل نوشتم چرا که علی عزیز خیلی اصرار داشت آدرس وبلاگ رو بدم بهش انشالله بزودی مطالبی درباره ی سحر و شاید هم هیئت و دوستان روی این صفحه بزارم