اهل سحر

اَللهم صَلِّ عَلَی مُحَمد وَ آلِ مُحمد و عَجِّل فَرَجَهُم

اهل سحر

اَللهم صَلِّ عَلَی مُحَمد وَ آلِ مُحمد و عَجِّل فَرَجَهُم

اهل سحر

«امام صادق (ع) :هیچ عمل نیکى نیست مگر اینکه ثواب روشنى در قرآن براى آن بیان شده، مگر نماز شب که خداوند بزرگ، ثواب آن را روشن نساخته به خاطر عظمت و اهمیت آن؛ لذا فرموده است: هیچکس نمى‏داند چه ثوابهایى که مایه روشنایى چشمان است براى کسانی که نماز شب میخوانند، نهفته شده است»

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

مهربان تر ...

۱۴
بهمن


 

به نام خدایی که منعم است نه در حد تصور و خیال ما بلکه بسیار فراتر ، بسیاری که حد ندارد.

در هر کدام از نعمتهایش که تعقل کنی مات و حیران می شوی. اگر در اختیار ما بود که آنچه بخواهیم به ما عطا کنند هرگز نمی توانستیم این نعمات را خواهان باشیم . یعنی فهم ما آنقدر نبود که اینطور بخواهیم. همیشه هم، اختیار داشتن خوب نیست مخصوصا برای امثال من که معرفتی  از خودم ندارم، نمی دانم که چطور موجودی هستم و برای چه آفریده شدم و چه نیازی دارم و مسیر رشد و زوالم کدام است.

اگر تصور کنیم که ما را می آفریدند و در اختیار ما بود که موهبتی بخواهیم و برایمان مهیا کنند می توانستیم  از او بخواهیم برای ما موجودی مانند مادر بیافریند و نسبت ما را با او اینگونه که هست قرار دهد ؟ یعنی انسانی که از او متولد شویم ، از عصاره ی وجودش رشد و نمو کنیم ، غمخوار ما باشد هر لحظه آماده ی جان سپردن برای ما باشد و تا لحظه ای که سایه اش بر سر ماست همان مادر کودکی هاست و ذره ای از حرارت عشقش به فرزندش کم نشود و اصلا چه نیازی به تعریف این واژه هست همه می دانند با همین کلمه می توان حق مطلب را ادا کرد که برایمان مادر باشد.

نه ! فهم ما انقدر بلند نبود.

می توانستیم پدر بخواهیم؟ می توانستیم برادر بخواهیم؟ می توانستیم ..... می توانستیم که انسان کامل بخواهیم؟ معصوم بخواهیم ؟

 

فهم ما  آنقدر نبود که از خدا بخواهیم انسانی بیافریند از جنس ما که دست ما را بگیرد و از پرتگاه های ضلالت گمراهی برهاند مسیر کمال را برای ما روشن کند برای ما روشن سازد برای سعادت کدام راه را برویم چطور عمل کنیم از چه چیز هایی دوری کنیم واصلا سعادت ما چیست؟ صاحب نعمت را به ما بشناساند راه را برای معرفت و شناخت او هموار کند و در یک کلام امام ما باشد؛ کسی که با خیال راحت دست در دست او گذاریم و همراه شویم و قلبمان مطمئن به این باشد که درست می رویم و به آنجا که باید می رسیم. از همراهی موجودی مثل ما (فکر نمی کنم نیاز ی به توصیف خودمان باشد!)عارش نباشد گاهی بخاطر کج فهمی ما ناز ما را هم بکشد .از مقام و جایگاهش (حیث لا یلحقه لاحق ولا یفوقه فائق ولا یسبقه سابق ولا یطمع فی ادراکه طامع ) تنزل کند تا همراهش شویم . آنقدر که وهم این برای ما حاصل شود نکند که به ما احتیاجی دارند که انقدر حواسشان به ما هست.

 بر ما دلسوز باشد ، به حدی که جان خود را برای هدایت ما بدون اندکی درنگ فدا کند نه تنها جان خود جان جوانش ، جان برادرش ،جان شیرخواره اش ، زینبش  را به اسارت بفرستد  برای هدایت ما .(زینب که می گویی حواست باشد نام که را بر زبان می آوری . بقول عزیزمان همین که می گذارند نام ناموسشان لقلقه ی زبان همچو منی باشد لطفیست بزرگ که ما توان شکرش را نداریم.)

حقا که بزرگتر ین نعمت خدا همین است  و حق هم همین است که بخاطر این نعمت منتی تا ابد بر سرمان باشد.

 هزاران هزار پدر و مادر های از جان عزیزتر ما  فدای خاک قدمهای مادرشان.

 لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد

ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین

من هم ز داغ تو به خدا قول میدهم

تا اینکه زنده ام بزنم بر سرم حسین

آخر به جرم چه کفنت نیزه ها شدند؟

آقای خوب و از همه کس بهترم حسین

باید که مثل پیکر تو زیر آفتاب

بی غسل و بی کفن بشود پیکرم حسین

(هانی امیرفرجی)

 

 

  • محمد تقی

دیوان شعرا

۱۳
بهمن
  • محمد تقی

حاج اسماعیل

۱۳
بهمن


پندهایی از حاج محمّد اسماعیل دولابی (رحمة الله علیه)
1. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
2. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذ کر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و
نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

3. اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

4. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست.
غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

5. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت،
دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

6.اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

7. تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود.
اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

8. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.

9. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و
خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحما نی و . کار محبت همین است.

10. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.

11. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.

12. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب
خدایی بود.

13. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله

14. "دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه
السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است... شخصِ تنها، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود، بلکه متنجس را هم پاک می کند."

15. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند

 

  • محمد تقی

گروه 99

۱۳
بهمن

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد ، باز هم از زندگی خود راضی نبود . اما خود نیز علت را نمی دانست .

روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد . هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا ، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد . پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید : چرا اینقدر شاد هستی ؟

آشپز جواب داد : قربان ، من فقط یک آشپز هستم . تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم . ما خانه حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم . بدین سبب من راضی و خوشحال هستم . پس از شنیدن سخن آشپز ، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد .

نخست وزیر به پادشاه گفت : قربان ، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست . اگر او به این گروه نپیوندد ، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است .

پادشاه با تعجب پرسید :گروه 99 چیست ؟ نخست وزیر جواب داد : اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست ، باید چند کار انجام دهید : یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید . به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست . پادشاه بر اساس حرفهای نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند .

آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید . با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد . با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد . 99 سکه ؟

آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است . بارها طلاها را شمرد .ولی واقعا 99 سکه بود . او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست . فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست ؟ شروع به جستجوی سکه صدم کرد . اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد . اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد .

آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند .

تا دیروقت کار کرد . به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند. آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند . او فقط تا حد توان کار می کرد . پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید .

نخست وزیر جواب داد :قربان ، حالا این آشپز رسما به عضویت گروه 99 درامد . اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند : آنان زیاد دارند اما راضی نیستند . تا آخرین حد توان کار می کنند تا بیشتر بدست آورند . آنان می خواهند هر چه زودتر " یکصد " سکه را از آن خود کنند. این علت اصلی نگرانی ها و آلام آنان می باشد . آنها به همین دلیل شادی و رضایت را از دست می دهند و البته همین افراد اعضای گروه 99 نامیده می شوند

آیا شما هم عضو گروه 99 هستید؟؟؟

 

  • محمد تقی


برای نوشتن مطلبی در خور و اندیشیده باید اقل چندین ساعت و شاید چندین روز و شاید ... وشاید یک عمر مطالعه داشت تا آنچه بر لوح کاغذ نگاشته می شود اثری داشته باشد .

چند وقتی هست که بار گناه سنگین شده و توفیق هئیت و مطالعه و ... را ندارم.

لذا سعی می کنم راوی مطالب خوبی از اهل اندیشه و تفکر باشم:

 

در حدیث آمده است که ذات اقدس حق خطاب به بندگان خود می فرماید:

عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی

 بنده من مرا اطاعت نما تا تو را مثل خود گردانم و درجای دیگر می فرماید:

لا یزال العبد یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده الذی یبطش بها ..

پیوسته بنده بواسطه انجام نوافل بمن نزدیک می گردد تا آنجا که او را دوست بدارم. پس آنگاه که او را دوست بدارم گوش او خواهم شد که با آن می شنود و چشم او خواهم گشت که با آن می بیند و دست او خواهم گشت که بالا و پایین می برد . هر چه مقام عبودیت و بندگی انسان کامل تر شود و قرب و نزدیکی بنده بخدا بیشتر گردد، خاصیت ربوبیت و پروردگاری در اعمال و اقوال او بیشتر می شود.

و همانگونه که امام صادق علیه السلام می فرماید:

 العبودیه جوهره کنهها الربوبیه

بندگی جوهره ای است که حقیقت آن ربوبیت و پرودرگاری است بنده بر اثر عبودیت به مرتبه ای می رسد که دستش دست خدا و گوشش گوش خدا و دیده اش دیده خدا می گردد و در این مرتبه است که از آن ولایت مطلقه ای که ذات اقدس حق بر سرتاسر عالم هستی دارد بهره ای نصیب او می گردد و قدرت تصرف در آفاق و انفس برایش حاصل می شود که انبیاء الهی و اولیاء او در صف مقدم رهروان این راه هستند ، و سالکان الی ا... و عارفان بحق هر یک بحسب بهره ای که از عبودیت و بندگی پروردگاری گرفته اند در مراتب بعدی قرار دارند و اگر ما می بینیم که سخنان پیامبران و اولیاء الهی این قدر در دلها اثر می گذارد و آنان در یک برخورد انسان را از خود بیخود نموده و بسمت خد ا می کشند ثمره همین خاصیت و اثر ولایتی است که در کلام آنها نفته است از این مرتبه که بگذریم و مراتب پایین تر را مورد دقت قرار دهیم باز این اثر را در سخنان بزرگان از عرفاء و سالکان الی ا... می بینیم و تازگی و طراوت و دل نشینی را در نوشته های اینان مشاهده می کنیم و این جز همان اثر و خاصیت  ولایتی که در بالا بدان اشاره شد و اینان بواسطه اطاعت و عبودیت پروردگار بدان دست یافته اند نیست و این امر پرتویی از همان ولایت مطلقه ای است که بهر چه که بگوید باش وجود می یابد که بر جان اینها تافته و سخنانشان رنگ خدایی بخود گرفته و تا عمق روح انسان نفوذ می کند و آدمی را منقلب می سازد و اینکه می بینیم گاه انسان سخنان زیبا و نغز و مواعظ موزونی می شنود ولی اصلا اثری در انسان بجای نمی گذارد و گاه با شنیدن یک جمله طوفانی در وجود انسان بپا می شود و یکباره آدمی را منقلب می سازد، چیزی جز همین امر نیست.

کتاب شریف اسرار الصلاه هم از همین مقوله است و چون اثر خامه ی عارفی صاحبدل و سالکی دل سوخته است حقا که تا عمق روح انسان اثر می کند و دل را می لرزاند و آدمی را بفکر عاقبت کارش می اندازد و انسان را مشتاق لقاء پروردگار و حضور در محضر حضرت ذوالجلال می سازد

در احوال این عارف واصل آمده است:

آن مرحوم  شب ها که برای تهجد بر میخواست مدتی در رختخواب ضمن اجرای دستورات و آداب برخواست از خواب از قبیل سجده و دعا گریه می کرد سپس بصحن منزل می آمد و به اطراف آسمان نگاه میکرد و آیات وارده را میخواند و سر بدیوار میگذاشت و مدتی گریه می کرد آنگاه برای وضو گرفتن آماده میشد و در کنار حوض مینشست و مدتی گریه میکرد و پس از وضو ساختن به مصلایش میرسید و مشغول تهجد می شد . ایشان گریه های طولانی در نمازها و مخصوصا قنوت ها داشته تا آنجا که بعضی ایشان را جز ء بکائین عصر بشمار آورده اند.

برگرفته از مقدمه کتاب شریف اسرارالصلاه

 

 

  • محمد تقی


الإمام الصادق علیه‏السلام :

 

صَلاةُ اللَّیلِ تُحَسِّنُ الوَجهَ ، وتُذهِبُ الهَمَّ ،

 

وتَجلُو البَصَرَ .

امام صادق علیه‏السلام :

 

نماز شب ، روى را نکو مى‏سازد ، اندوه و غم را

 

مى‏بَرَد و دیده را جلا مى‏دهد .

  • محمد تقی

نون و قلم” نبی است “و ما یسطرون” حسین(ع)
طاق فلک علی(ع) است، به عالم ستون حسین(ع)
خلقت تمام حضرت زهرا(س) است، خون حسین(ع)
هستی تمامظاهر” و “ما فی البطون” حسین(ع)
با یک قیامت است “هم الغالبون” حسین(ع)
در این قیام نقطه پرگار زینب(س) است

سردار سرسپرده جولان عشق کیست ؟
تنها امیر فاتح میدان عشق کیست ؟
عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست ؟
روح دمیده در تن بی جان عشق کیست ؟
علامه مفسر قرآن عشق کیست ؟
اذن دخول در حرم یار زینب(س) است

ذرات و کائنات همه مرده یا خموش
در احتجاج بود زنی یک علم به دوش
آتشفشان قهر خداوند در خروش
هوهو” ی ذوالفقار علی می رسد به گوش
در هیبتی ز حیدر کرار زینب(س) است

پیداترین ستاره دیبای خلقت است
زیباترین سروده لبهای خلقت است
زهرا ترین زهره زهرای خلقت است
لیلاترین لیلی لیلای خلقت است
شیواترین سئوال معمای خلقت است
گنجینه جزیره اسرار زینب(س) است

چشم ستاره در به در جستجوی ماه
بر روی نیزه دیده زینب گرفت راه
مبهوت می نمود به سرنیزه ای نگاه
آتش کشید شعله ز دل تا کشید “آه
که ای جان پناه زینب و اطفال بی پناه
راحت بخواب، چون که پرستار زینب(س) است

از نای من به ناله چو افتاد نای نی
عالم شنید از پس آن “های های” نی
تو بر فراز نیزه و من در قفای نی
آنقدر سنگ خورده ام از لا به لای نی
تا اینکه یافتم سرت از ردپای نی
عشق تو هست آتش و نیزار زینب(س) است

خورشید روی قله نی آشکار شد
کوچک ترین ستاره سر شیرخوار شد
ناموس حق به ناقه عریان سوار شد
هشتاد و چهار خسته به هم همقطار شد
زیباترین ستاره دنباله دار شد
در این مسیر نور جلودار زینب است

 

  • محمد تقی

شیر آب

۰۳
دی


آیا میدانید چرا به لوله ای که آب از آن خارج می شود می گوییم "شیر"؟

در سال های دور ایران؛تنها دوشهر بیرجند و تبریز آب لوله کشی داشتند که آن صنعت را از روسیه به امانت برده بودند. و در کلان شهری مثل تهران مردم از آب چاه که تمیز و سالم نبوداستفاده می کردند. در شهر تهران تنها سه قنات وجود داشت که آن هم متعلق به سه سرمایه دار تهرانی بود. یکی از این قنات ها که به سرچشمه معروف بود (وهست) متعلق به سرمایه داری بود که بچه دار نمیشد. او نذر کرد اگر بچه دار شود؛ برای تهرانیان آب لوله کشی فراهم کند. پس از مدتی بچه دار شد و برای ادای نذرش به اتریش رفت تا مهندسانی را از آنجا برای لوله کشی آب بیاورد. در هر کشوری حیوانی که برای آنها مقدس است را بر سر خروجی آب می گذاشتند. مثلا در فرانسه سر خروس استفاده می کنند. او دید در اتریش، هر جا خروجی آب است؛ سر شیر هست. پس بر سرچشمه آب که برای مردم فراهم کرد، سر شیری گذاشت. و مردم هروقت برای برداشتن آب به آنجا می رفتند ومی گفتند:

رفتیم از سر شیر آب آوردیم!

  • محمد تقی

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
....

غنچه از خواب پرید ... و گلی تازه به دنیا آمد ...
خار خندید و به گل گفت : سلام ... و جوابی نشنید ...
خار رنجید ولی هیچ نگفت...
ساعتی چند گذشت ... گل چه زیبا شده بود ...

دست بی رحمی آمد نزدیک ...گل سراسیمه ز وحشت افسرد ...

لیک آن خار در آن دست خلید ... و گل از مرگ رهید ...

صبح فردا که رسید ... خار با شبنمی از خواب پرید ...

گل صمیمانه به او گفت : سلام ...



گل اگر خار نداشت، دل اگر بی غم بود، اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،

زندگی ،عشق، اسارت ،قهر ،آشتی، هم بی معنا بود



زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب وهوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگه آغازحیات تا به جایی که خدا می داند.

زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،



یادمان باشد اگر گل چیدیم،
عطر و برگ و گل و خار،
همه همسایه دیوار به دیوار همند..


  • محمد تقی

 

به نظر می‌رسد میانگین ایرانی‌ها تقریبا در مورد هم چیز و هم کس اظهار نظر می‌کنند؛ بعضا با قاطعیت.

عبارات من نمی‌دانم، من اطلاع ندارم، من به اندازه کافی اطلاع ندارم، من مطمئن نیستم، من باید سئوال کنم، من باید فکر کنم، من شک دارم، من در این باره مطالعه نکرده‌ام، من این شخص را فقط یک بار دیده‌ام و نمی‌توانم در مورد او قضاوت کنم، من در مورد این فرد اطلاعات کافی ندارم، اجازه دهید من در این رابطه سکوت کنم، فردا پس از مطمئن شدن به شما خبر می‌دهم، هنوز این مساله برای من پخته و سنجیده نیست و مشابه این عبارات در ادبیات عمومی ما، بسیار ضعیف است. تصور کنید اگر بسیاری از ما این گونه با هم تعامل کنیم، چقدر کار قوه قضائیه کم می‌شود. چقدر زندگی ما اخلاقی‌تر می‌شود و از منظر توسعه یافتگی چقدر جامعه تخصصی‌تر می‌شود.

در چنین شرایطی، خبرنگار تلویزیون در مورد برنامه هسته‌ای، نظر راننده تاکسی را نخواهد پرسید. اقتصاد‌دانی که یک مقاله پزشکی را خوانده، خود‌درمانی نخواهد کرد و شیمی‌دانی که هر روز روزنامه‌ها را می‌خواند در مورد آینده اقتصاد ایران و وضعیت سیاسی چین اظهار نظر نخواهد کرد؛ چه سکوتی برقرار می‌شود! و همه به خود و مثبت و منفی برنامه‌های خود می‌پردازند و کمتر سراغ سر در‌آوردن از کارهای دیگران می‌روند؛ غیبت کم می‌شود و تهمت و توهین به حداقل می‌رسد..

یک دلیل ‌این که تولید ناخالص داخلی‌ آلمان بیش از دو برابر جمع تولید ناخالص داخلی۵۵کشور مسلمان است، این به خاطر تمرکز مردم به کار و فعالیت و کوشش‌های فردی است.

اتفاقا چون بسیاری از ما برای خود کم وقت می‌گذاریم و خود را کشف نمی‌کنیم، به بیرون از خودمان و توجه دیگران نیازمند می‌شویم. به همین دلیل، نمایش دادن در میان ما بسیار جاری و قدرتمند است، چون در مورد خود نمی‌توانیم پنجاه صفحه بنویسیم، از انتقاد حتی انتقادی ملایم، خشمگین می‌شویم، چون احساسی بار می‌آییم و بنابر‌این ضعیف هستیم، اعتماد به نفسمان کم است.

عموما ظاهر خود را می‌آراییم و در مخزن باطن ما، سه قفله باقی می‌ماند. افراد ضعیف جامعه ضعیف را به ارمغان می‌آورد.

در برابر کم حرف زدن و کم قضاوت کردن، فکر و دقت قرار می‌گیرد. ارزش هر انسان مساوی با مقدار زمانی است که برای فکر، کشف خود و خلاقیت اختصاص می‌دهد. سکوت فراوان بهترین فرآورده کم قضاوت کردن است. در این مسیر، محتاج کتاب خواندن، گفت‌و‌گو و مناظره هستیم. با آگاهی و دانش می‌توان انسان بهتری بود و به همین دلیل، نیازمند آموزش هستیم. به امید روزی که تلویزیون کشور برای ارائه دیدگاه در۲۵موضوع مختلف از یک نفر استفاده نکند.

نقل از دکتر محمود سریع القلم ؛ استاد علوم سیاسی در دانشگاه شهید بهشتی

  • محمد تقی